نقدی بر مقاله بازخوانی زیستنامه سیدابوطالب قاینی نوشته مریم عزیزیان
«بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟».
maryamazizian@ferdowsi.um.ac.ir
|
علایق پژوهشی
تاریخ نگاری اسلامی و شیعی
تاریخ تشیع
تاریخ اسلام و شیعه معاصر
لیست دروس
شماره عنوان درس مقطع
۱ قرائت متون تاریخی به زبان عربی -۱ کارشناسی
۲ مبانی جامعه شناسی کارشناسی
۳ تاریخ اسلام ازمیلادپیامبراکرم -ص- تاسال۴۱ هجری کارشناسی
۴ تاریخ تحولات ایران ازوروداسلام تاپایان حکومت کارشناسی
۵ تاریخ تحولات جهان اسلام ازقرن۷ تاقرن۱۰ هجری کارشناسی
۶ تاریخ عثمانی وخاورمیانه کارشناسی
۷ تاریخ هنرومعماری اسلامی کارشناسی
۸ جغرافیای تاریخی سرزمینهای اسلامی کارشناسی
۹ تاریخ نهضت هاوجنبش های اسلامی جهان دردوقرن کارشناسی
۱۰ تاریخ اسلام در آسیای میانه کارشناسی
۱۱ نقدوبررسی تاریخ ایران ازسقوطساسانیان تااغازخل کارشناسی ارشد
۱۲ روش شناسی کارشناسی ارشد
۱۳ تشیع درآثار مستشرقان کارشناسی ارشد
۱۴ تاریخ سیاسی شیعه (۲) کارشناسی ارشد
۱۵ شناخت روشهای تحقیق درتاریخ – سمینار کارشناسی ارشد
۱۶ روش شناسی مطالعات تاریخی کارشناسی ارشد
محسن سعیدزاده: نقدی بر مقاله بازخوانی زیستنامه سیدابوطالب قاینی نوشته مریم عزیزیان
*
مریم عزیزیان استادیارِ گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد،تلاش مفصلی درباب نفی شهادت حاج آقاسیّد ابوطالب مجتهد قاینی انجام داده است.او مقاله ای دارد با عنوان: «بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟».این مقاله درفصل نامه علمی – پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم،شماره هشتادم درزمستان ۱۳۹۸ منتشر شده است.دوچیز به مقاله یادشده،اعتبار عاریتی بخشیده:یکی عنوان نویسنده توام با علایق پژوهشی او به :« تاریخ نگاری اسلامی و شیعی-تاریخ تشیع-تاریخ اسلام و شیعه معاصر» ودومی در آن درفصل نامه علمی-پژوهشی تاریخ اسلام.
برای ناقد(محسن سعید زاده) سالیان دراز است که اعتبارهای عاریتی وقراردادی(به تعبیر حوزویان جعلی به جعل جاعل) رنگ خودراازدست داده است اما این اعتبارها هم چنان برای توده خوانندگان جذّاب وگیرا، است.
نقد مقاله مریم عزیزیان بخشی از فصل دوم زندگی نامه حاجی آقاسید ابوطالب مجتهد قاینی است که اینک دراینجا خلاصه آن درج میشود.درمتن این نقد چنانچه ارجاعاتی ملاحظه می کنید، مرجع این ارجاعات همان کتاب است.
مقدمتا چند اشکال بنیادی وشکلی براصل مقاله،وروش نویسنده اش،وارد میدانم.اشکال بنیادی اول: مقاله «بازخوانی زیست نامه سید ابوطالب قاینی..» عمدتابرپایه حدس وگمانه زنی تنظیم شده است.به بیان دیگر:اسط وقس مقاله بر فرض وحدس استوار شده وفاقد روایت است. حتی درمواردی با روایت مصرح درتعارض قرار میگیرد.پیداست که مریم عزیزیان این روایت هارا ندیده است ولذابه قول خافظ ره افسانه زده است.این خود دواشکال دیگر را دربطن خود به همراه دارد:الف-غفلت ازکاربرد این شیوه واینکه کجا میتوان ازاین وش استفاده کرد.ازگمانه وحدس درجایی استفاده میشود که دست ما ازدامن منابع واسناد وخود نوشت های شخصیّت مورد نظر کوتاه باشد.علاوه براین استنباط های حدس آمیز وگمان آلود،درجایی قابلیّت طرح مقبول را دارد که مفید فایده ای مهم بوده ومستقلا –نه برای اثبات امر دیگری-مطرح گردیده باشد.نتیجه ای که مریم عزیزیان ازحدسیات وگمانه های خود استحصال میکند ابزاری است،اولا؛ و بدون دانستن آنها،شرح حال حاجی آقاسیّد ابوطالب ناقص تلقی نمیشود؛ثانیا.
ب-ازروش سند خوانی تبعیت نمیکند.ولذامهمترین برهه های زندگی حاجی سیّد ابوطالب را به خطارقم زده است؛واین ناقددلیل صریح برخلاف حدسیّات مشارالیها دردست دارد. دست برقضا اما تاریخ ورود حاجی آقا سید ابوطالب به بیرجند را-حدسا- درست استنباط کرده است؛ولی درخصوص این مورد خودنوشت حاجی سید ابوطالب دردست اس تکه تاریخ دقیق خروج ازقاین،ورود به بیرجندرا ثبت کرده است؛آن حدس حکم تمییم را داشت،درکویر بی آب،که چون آب پیداشود تیمم باطل میشود.
ج-بی دقتی:
ازباب تذکر فقط یادآوری میکنم، مریم عزیزیان نوشته«مرآت الوحده به صورت نسخه خطی دردسترس است». این جمله را با لحن اعتماد به نفس کامل،وقاطعانه ادا کرده،که دورازادب تحقیق شمرده می شود.مریم عزیزیان نمیدانسته این اثر اول بار درسال ۴-۱۳۷۳ توسط محمد مهدی دیانی به صورت پایان نامه ارشد دردانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهدتحقیق ودردسترس قرار گرفته، وبار دیگر درسال۱۳۹۶ چاپ شده است.مقاله وی ازاین حیث دچار نقص دربیان ونقص درمنبع،وفاقد ادب درتحقیق است. به جای او بودم مینوشتم«به نظر میرسد که این کتاب تا به حال منتشر نشده وکسی درباره اش تحقیق نکرده»یا مینوشتم «اطلاع ندارم منتشر شده یانه؟» یا اصلا این جمله را نمی نوشتم. این اشکال هرچندکه یک اشکال شکلی است ونه ماهوی، واصلا اشکال شکلی چیز مهمی نیست اما محقق حساب شده حرف می زند وتکرار این اشکال ها کار اورا بی دقّت نشان می دهدومیزان اعتماد به او را پایین می آورد.
*
این ناقد(محسن سعیدزاده) قبل ازتجزیه وتحلیل مقاله مریم عزیزیان،وپیش ازپرداختن به نقد خود بروی،درباب ظهور طیف خاصی ازنویسندگان که سعی دارنداساس اندیشه های خودراپنهان سازند امامحصول آنرا تبلیغ می کنندو نشانه های آشکاری برجا میگزارند؛ودرباب نوع وسنگ اندیشه آنهاوایضاهدف نوشته های ایشان،وشیوه تحقیقِ آنان چند نکته کلّی رایادمی کند.این نکته ها شاخصه وعلامت شناخت این طیف نیز هست ودرمورد هریک ازاعضای آن (که درمیان فارغ التحصیلان واساتید دانشگاهی بیشتر دیده می شوند)،صادق است.
حس،وادعای بداعت نگاری؛تصریح به آن
نکته اول :پروپزال پایان نامه(ارشد) ورساله(دکتری)،یک تیتر دارد تحت عنوان پیشینه تحقیق.نویسندگان برای اثبات بداعتِ کارِ تحقیقی خود،سوابق پژوهش را بررسی می کنند وآنگاه ازاین بررسی نتیجه می گیرند که عنوان تحقیق ایشان نو وبی بدیل است.این خودش یک حسی به آنها می دهد،دال بربداعت نگاری وخودباوری.تا اینجا خوب وبی اشکال است.
علاوه بر این،نویسندگان دانشگاهی که دراین چارچوب(چارچوب آئین نگارش پایان نامه ارشد ورساله دکتری)خودرا محدود کرده اند، سبک وروش خودرادرباب تحقیق (که اساسا کلیشه ای وبی جان است،وانعطاف ندارد)،بسی دوست دارندومی پرستند.لهذابرای بعضی ها –افراطا-این سوء فاهمه پیش می آید که گمان می کنند چون نویسندگان دیگر درقالب وسبک ایشان نمی نویسند،(وازکلیشه آنان تبعیّت نمی کنند)کم سواد وبیسواد اند،وسنتی محسوب می شوند ومثل خودشان روشنفکر نیستند وچیزی از روش مقاله نویسی نمی دانند.وتصور می کنند چون کسی مثل آنان نمی نویسد این مطالب به ذهن او نرسیده وفقط به ذهن خودشان رسیده ولذا حس نابغه پنداری وبداعت نگاری(افزونتر) به آنان دست می دهد.(به این تزاید انتقاد دارم)
این افراد،دچار دومشکل ذهنی اند یک اینکه خودرا فهیم تر بل که فقط خود(وطیف خویش)را فهیم می دانندوخط نفهمی،کژ فهمی و..بردیگران می کشند.دو اینکه: به شدت ظاهر پرست ومقلداند؛ وخود به این مقلد بودن خویش وقوف ندارند.چرا که روش خودرا به تقلیدازاستادان خویش وآنان هم به تقلیدازغربیان آموخته اند؛وفقط برآن میتنند.واین روش را درحد متن ومحتوا ومقصد ومقصود کتاب ومقاله،ارج می نهند؛بل که بیشتر ازآن برایش ارج قائل اند،تا حدی که آنرا ملاک حق وباطل وعیار ارزشمندی کتب ومقالات دیگران محسوب می کنند.ازاین منظر،اگرکسی به این روش (که آنها به تقلید آموخته اند) ننویسد-دربهترین فرض-با سوادمحسوب نمی شود. نمی توانند درک کنند که اولا نویسندگان وپژوهشگران درهرزمانی روشی درپیش می گرفته اند واساساروشها وسبک ها عصری است،وبه مقتضای فهم مخاطبان ایجاد شده،وفقط به عنوان ابزاری جهت انتقال علم وآگاهی بکار می رفته است وسبک هر گروه درهر زمانی برای مخاطبان خاص خودشان ایجاد شده است.
وثانیا قضاوت درمورد کتاب ورساله(حالا مقاله) دیگران براساس مطلب ونظر وتحلیلی است که عنوان میک نند؛نه براساس روش وسبک طرح مطلب.روش تحقیق وشیوه بیان،اگربد باشدواگرمورد پسند واقع نگردد،واگر.. باشد،اینها به اصل بیانِ نویسنده تسری داده نمیشود.وثالثا بسیاری ازنویسندگان عصر ما مخصوصا حوزوی ها روش معمول درنزد فارغ التحصیلان دانشگاه را نمی پسندند،چون معتقدند این چارچوب برای کسانی نوشته شده که تازه قلم به دست گرفته ودارند تمرین مشق نویسندگی می کنند؛واین چارچوب آنان رااززیاده نویسی های بی فایده مانع می شود.ولذا آنرا شیوه بیسوادها تلقی می کنند.من درسال ۱۳۷۰ یک کتاب-نه عیناً به همین سبک-بل که نزذیک به آن تالیف کردم وبه استاد خودآیت الله.. ارائه دادم تا نظر بدهد واوبه من گفت:تو این کتاب را به سبک بیسوادهای دانشگاهی نوشته ای ! علمای حوزه هرکدام ویا هر دسته ای ازآنان سبک خودرا دارند و درسبک نگارش وروش تحقیق نیز اجتهاد می کنندولذا درانتخاب سبک تالیف وتصنیف یا ترجمه متون خودرا مجتهد می داند ونه مقلد !
ورابعا غافل اند که تحقیق با بحث وبررسی اجتهادی درباب روش تحقیق آغاز می شود،وروش نباید تقلیدی باشد؛وهرکس متعبد به قالبها وکلیشه های تقلیدی سبک وروش باشد،مثل یک زندانی درچهار دیوار های بلند اِعمال آزادی میکند.
حرکت درنقطه تقابل
نکته دوم:مقاله مریم عزیزیان نماینده یک طرز فکر است.وآن طرز فکر تنیدن بر تقابل میان عالمان مذهبی وعالمان غیر مذهبی(روشنفکران یا به تعبیر نویسندگان عرب علمانیین)است. اساسا براین طرز فکر انتقاد دارم و به شخص مریم عزیزیان ازآن حیث که عضو این تفکر است،انتقادی وارد نمیدانم.بلکه جای تقدیر وتحسین دارد که این طرز فکر را به خوبی شرح وبسط داده،وازعهده ی بیان آن به نحو احسن برآمده است.
نفرت پنهان از آخوند
نکته سوم: عده ای ازاین طیف ازاهل قلم که گاه بالصراحه ادعای انصاف وبی طرفی طرح کرده اند،درمقاله ها وکتب وسخنرانی های ،به اشاره وکنایه وصراحت،ما فی الضمیر خودراآشکار می کنند. کسی که با نفرت از یک طبقه یا یک گروه اجتماعی می نویسد درحقیقت تبلیغ یک مرام وطبقه دیگر ازاجتماع را وجهه همِت خویش قرار میدهدوازاینرونزاع او نزاع صنفی وطبقاتی است ومقصد ومقصوداوترویج علم وبیان حقایق نیست.حوزه علم وتحقیق مبراازاین گرایش هاوتبلیغات است.
خطاهای کلی مقاله دکتر عزیزیان
اول-درباب شناخت فقها
مریم عزیزیان درخصوص رد شهادت حاجی سیّد ابوطالب دچار خطاهایی شده است که این خطاها ازعدم شناخت او نسبت به فقه وفقهااولا؛وفقدان معرفت او نسبت به فرهنگ شیعه ثانیا؛ حکایت میکند.ازجمله خطاهای وی اینها است :
۱-اواندیشه ی شیعه اثناعشریه دال براینکه عالم مومن دربستر نمی میرد،رانادیده انگاشته است.این یک پیش بینی وحیانی ازسوی پیامبر وامامان علیهم صلوت الله است.براساس آیات قرآن سران اقوام درهمه تاریخ با پیامبران درافتاده به قتل آنان همت ورزیده اند. بسیاری را کشته اند وشماری ازدست آنان جان به سلامت برده اند.«فمنهم من قضی نحبه ومنهم من ینتظر».روایات،عالمان امت پیامبر اسلام رابرتر ازهمین پیامبرانی دانسته که دردوره تاریخی یهود ونصاری تحت تعقیب بوده اند واحیانابه قتل می رسیده اند.نفی شهادت ازمقام اجتهاد مطلق وعالم عامل وزاهدی مانند حاجی سیّد ابوطالب، وتلاش وافر وجدی دراین مورد،متضاد با باورهای اساسی مذهب شیعه قرار می گیرد.اگر بگویند ما تاریخی بررسی می کنیم. ماهم می گوییم مانیز تاریخی به شماجواب می دهیم. اگرتاریخ فهم بودید یک روایت موثق را که ازیک راوی محلی ومطلع نقل شده،مخدوش نمی دانستید وبرای آن محمل های واهی نمی تراشیدید.اصرار شما برنفی شهادت؛آن هم با تعبیر «قتل» واثبات مرگ طبیعی چه چیزی برای شمادارد؟ جز تبرئه حکّام ظالم ومستبد؟ اگر چنین باشد که درمتن مقاله این نگاه مخفی مانند دم خروس اززیر لباس الفاظ دیده می شود؛بهتر آن بود که صریحا موضع خودرا مشخص ومطلب خودرا تحت عنوان دفاع ازامیر علم خان سوم ثبت وبیان می کردید.
۲-نفی امکان عرفی شهادت: نویسنده محترمه مقاله مشار الیها،حتی امکان شهادت رانیز منتفی دانسته است. چیزی که برخلاف بدیهه تاریخ وبرخلاف منطق عقلانی است.برای اوباید این مطلب را شرح دهم که:نفی شهادت یا اثبات آن دوجنبه دارد.اول جنبه امکان عرفی(نه امکان منطقی وعقلانی) که ماهیّت عقلی دارد ودوم:جنبه وقوعی،بعدازامکان عرفی؛ که ماهیّت نقلی دارد.مریم عزیزیان درپی نفی امکان عرفی این حادثه است؛ازآنجا که زمینه های شهادت را منتفی ودلایل ناقدرا ناکافی میداند.
۳- نا آشنایی او با فرهنگ سیاسی،ورجال سیاسی مسلمان وفرهنگ سیاسی ایران وخاصه فرهنگ سیاسی دوره قاجار؛ به خوبی ازفحوای کلام او آشکار است.
وقتی می داند که امیر قاین مردی سیاسی است باید به این گزاره نیز ملتزم شود که اوحیله گروفریبکاراست،وازهروسیله ای برای ماندگاری خود درراس امور استفاده می کند،وقتل وغارت مانع او نیست.واین التزام قهرا امیر علم خان سوم راتابع سیاست ازنوع موردانتخاب معاویّه قرار می د هد.امیر علم خان سوم مثل هر امیر وسلطان دیگری اوضاع قلمروخودرابرپایه این نوع نگاه کاملا به سودخود تحت نظرداشته است.
شیوه حکومت واداره امور مسلمین ازنوعی که علی بن ابی طالب علیه السلام درپیش گرفته بود سیاست خوانده نمی شود.فقهاء شیعه خودرا به همین روش حضرت علی علیه السلام ملتزم می دانند.حضرت علی علیه السلام درباره سیاست معاویه گفت:«تلک النکراء تلک الشیطنة»روش حکومت معاویه مدیریّت نیست، تدبیر عاقلانه ومشروع شمرده نمیشود،ناجوانمردی وشیطانی است؛فریب مردم وفریب رقیبان است.وسیاست اینک با همین مفهوم شناخته می شود.
۴-مریم عزیزیان آیه نفر ومفهوم آنرا نمی داند.
فقها وبل که عامه اهل فضل وعلما براساس آیه وافی الهدایه۱۲۲سوره التوبه«وماکان المومنون لینفرو کافه فلولا نفر من کل فرقه طائفة منهم لیتفقهو فی الدین ولینذرو قومهم اذا رجعو الیهم» وجوبا خودرا مکلف می دانند به میان قوم وفامیل وهمشهریان خود بروند وبا مهربانی هرچه بیشتر(بالتی هی احسن) مردم شهر وروستای خودرا با فرهنگ دین آشنا کنند؛وپاسخ سوالات عصری آنانرا براساس فرهنگ عامیانه خود این قوم بازگویند وشبهات آنان را دفع ورفع کنند. این فقها وعلما ازاین حیث جانشین پیامبر(ص) اند که ازمیان قوم برمی خیزند وبرای قوم،به زبان قوم سخن می گویند.
حاجی آقا سید ابوطالب،ازمیان مردم قاین برخواست وبرای رفع نیاز ایشان درس خواند وبه میان ایشان برگشت وبه زبان وفرهنگ آنان سخن گفت.او هرگز نباید مردم منطقه خودرا چار،وحشی و..بداند که دراین صورت نقض غرض او محقق می شودفسلام علیه یوم ولد ویوم بعث ویوم قتل فی سبیل الله.
این یک اصل دینی واز ضروریّات دین است.کسی اگر غیر ازاین رفتار کند،برخلاف اصل وقاعده رفتار کرده ورفتار خلاف قاعده او محتاج دلیل محکم ومعتبری است.
نویسنده ای که شرح حال فقهاء را مینویسد،اگر به مورد مشکوکی برسد که نداند آیا شخصیّت مورد نظر با مردمش قهر بوده وازآنان میگریخته یا..،فعل او براساس قاعده یادشده حمل برصحّت می شود؛چرا که درمخالفت با این اصل دلیلی دردست ندارد؛وشک جای دلیل را نمیگیرد. اصل این است که حاجی سیّد ابوطالب ازمردم خود شکایتی نداردوازایشان نمیرنجد؛چون درمیان آنان بزرگ شده، ازاول مردم را میشناخته،صعوبت کار تبلیغ را میدانسته وبرای انجام تکلیف آنرا بردوش گرفته است وازاین تکلیف الهی شانه خالی نمیکند. این تکلیف را اساتید او مشروح ومفصل به او گوشزد کرده اند واورا واسطه بین خدا وخلق خدا دانسته اند.واصل تحلیل سیره او، این است.حاجی سیّد ابوطالب ازدشمن مردم خود،ازیک معاویّه صفت شکایت دارد؛ازمردم هرگز!
بازنقد محسن سعیدزاده بر ادعاها وحدسیّات مریم عزیزیان درباره زندگینامه آقاسیدابوطالب مجتهد قاینی
مریم عزیزیان با دوشیوه نفی واثبات(نفی شهادت؛اثبات مرگ طبیعی) به طرح مقصودخودپرداخته است.به شیوه اول جنبه انتفاءشهادت مورد بحث قرار میگردوازنظریّه محسن سعیدزاده انقاد وآنرا مردود می شمرد. به شیوه دوم دلایل اثباتی خودرا دال بر مرگ طبیعی اعلام میکند.وروایت صریح حاج شیخ محمد باقر گازاری دست پرورده ی حاجی سیّد ابوطالب را(دال برشهادت معظم له)ازلحاظ دلالت ناتمام ارزیابی میکند.این مقاله پاسخی است به مریم عزیزیان.ودراین نقدخطای فاحش عزیزیان درترجمه وتفسیر یک فرازازتتمه کتاب اللولوه الغالیه حاجی سید ابو طالب،که حاوی شرح حال خود نوشت او است؛ادعای گزاف ؛طرح روایتِ بی اساس؛بی اطلاعی او از متد تفسیر متون؛وناآشنایی او به فرهنگ تشیّع،وانمود ثابت شده است.
مریم عزیزیان درنقد نظر مولف بزرگان قاین پیرامون شهادت حاجی سیّد ابو طالب،وعامل وآمر قتل او،ولذا تفسیری که محسن سعیدزاده ازشرح حال خودنوشت حاجی سیّد ابوطالب ارائه کرده،چند فراز به عنوان استدلال نقضی، نوشته است.این فرازها به ترتیبی که درمقاله مشار الیها آمده، نقل وآنگاه بازنقد(پاسخ داده) میشود:
نقداول-دکتر مریم عزیزیان مدعی است که «دلایل سعیدزداه کافی به نظر نمی رسد.متنی که این نویسنده از قاینی نقل میکند مرآت الوحدة ،آخرین اثر این عالم است که هنوز به صورت نسخه خطی در دسترس است.با مطالعه این متن، تنها استنباط می شود که قاینی از مردمان اطرا ف محل سکونت خود ناراضی بود. نویسنده بزرگان قائن،شواهد بیشتری از رابطه کدر ودشمنی قاینی و امیرعلم ارائه نمی دهدبا توجه به زیستنامه و جدول سال شمار(۳)، قاینی از ۱۲۷۶ق به بعد در بیرجند ساکن بود، اما امیرعلم سوم چند سا ل پس از اقامت قاینی در ۱۲۸۲ ق جانشین پدر در حکومت قاینات شد.بنابراین دیدگاه سعیدزاده درباره اینکه امیرعلم خان سوم با هدف مشروعیت بخشی به حکومت خویش، قاینی را به اجبار به اقامت در بیرجند کشاند، قابل پذیرش نیست».
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۰).
بازنقداول:
۱- مریم عزیزیان درباب روایت محسن سعیدزاده وتحلیل اودرباب شهادت حاجی سیّد ابوطالبِ مجتهد قاینی به دستور امیر علم خان سوم ملقب به حشمت الملک وبا عاملیّت گماشتگان او که احتمالا برخی محلی وبرخی هندی و اهل کراچی بوده اند،ادعامیکنددلایل سعیدزاده برای اثبات این روایت ومخصوصاتحلیل آن « کافی به نظر نمی رسد».
درباب روایت اصلِ شهادت(بدون انتساب به شخص معیّن) که آیا کافی به نظر می رسد یا نمی رسد آنجا که مریم عزیزیان تلاش می کندروایت همه منابع ومخصوصا روایت صریح حاج شیخ محمد باقرگازاری را توجیه کند،ونامعتبر بداند،جدا گانه بحث خواهم کرد.امادرباره شهادت او باانتساب قتل به امیر حشمت الملک امیر وقتِ قاین،وتحلیل بنده؛درست گفته به نظر مشکل پسندان وایضا حامیان خاندان علم کافی نیست.اینک باتشکر ازاو دلایل بیشتری ارائه میکنم تا انشاء الله «کافی به نظربرسد ».
درج تاریخِ خطا، برای نقض تحلیل نویسنده بزرگان قاین
مریم عزیزیان برای آنکه تحلیلی نویسنده بزرگان قاین را،مردود بشمرد؛ یک تاریخ خطا درج کرده ومدعی شده :«
« قاینی از ۱۲۷۶ق به بعد در بیرجند ساکن بود،اماامیرعلم سوم چند سا ل پس از اقامت قاینی در ۱۲۸۲ ق جانشین پدر در حکومت قاینات شد».
وقتی عین مطلب مظفر شاهدی را کپی میکند وازخود تحقیقی ندارد،حتما ادعای او خطا ازآب در می آید.دردامنه تحقیق محسن سعید زاده،مطلب به اینگونه است که جزپیروز مجتهدزاده هیچ منبع ومأخذی روایت مصرح وبی ابهامی ازمرگ امیر اسد الله حسام الدوله پدر امیر علم خان سوم ندارد،وهم چنین درباره آغاز امارت حشمة الملک(امیر علم خان سوم فرزند امیر اسد الله)بازهم به جز روایت پیروز مجتهدزاده سندوروایت مصرحی دردست نیست. همه به حدس وگمان سخن گفته اند،حتی مظفر شاهدی نیز تاریخ جلوس حشمت الملک را با تردید بین سالهای ۲-۱۲۸۰میداند وآنرا به عنوان حدس واحتمال نقل میکند.عین کلام مظفر شاهدی این است: «مورخان تاريخ حکمراني اميرعلم خان سوّم (حشمتالملک) فرزند اسدالله خان حسامالدّوله را در منطقه قاينات و سيستان حدود سالهاي ۱۲۸۰ـ۱۲۸۲ق/ ۱۸۶۳ـ۱۸۶۵م ميدانند».( مراحل تکوين قدرتيابي خاندان علم در دوره قاجار،مظفر شاهدی، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران).
امامریم عزیزیان درتعیین تاریخ جلوس او قاطعانه نوشته که درسال ۱۲۸۲ بعدازمرگ پدرش به عنوان امیر قاین برکرسی امارت نشسته است.وی عمدا مطابق واقع سخن نگفته ومیدانسته برای ادعای خود منبع ومأخذی ندارد؛فقط برای آنکه درتحلیل محسن سعیدزاده خلل وارد کند اقدام به طرح این ادعای واهی کرده؛
وشاید هم دچار اشتباه شده است.به هر حال آنچه درمیان همه مورخان اجماعی است ،فقدان تاریخ دقیق برای فوت امیر حسام الدوله وبرای تاریخ آغاز حکومت امیر علم خان سوم است.
بی تردیدتاریخ جلوس امیر علم خان سوم بر اریکه امارت قاین،روشن نیست ودچارروایت های متفاوت است.واین ابهام از مبهم بودن زندگی نامه پدرش سرایت کرده است.کسی به دقّت زندگی پدرش امیر اسد الله حسام الدوله را،نقل نکرده است.به عبارت دیگر: چون آغاز وانجام امارت امیر اسد الله ملقّب به حسام الدوله وایضا تاریخ مرگ او نا معلوم است، این نامعلوم بودن به زندگی فرزندش نیز سرایت کرده است.
حاج آقا شیخ محمد حسین آیتی مورخ محلی ولایت قاین ومقیم بیرجند که بهارستانش به همت حسام الدوله درتهران چاپ شد،وخودرا مدیون این خاندان میداندولذا برای تاریخ خاندان علم خودرا به زحمت انداخته بود ازسرانجام کار حسام الدوله وتاریخ مرگ او چیزی ننوشته است ولذا ازآغاز دوره حکومت امیر علم خان نیز حرفی به میان نمی آورد.
مظفر شاهدی که درباره این خاندان تحقیق کرده است،نوشته:
«اميراسدالله خان حسام الدّوله فرزند اميرعلم خان دوّم است، هر چند تاريخ دقيقي براي جانشيني وي در متون تاريخي ذكر نشده امّا ميتوان حدس زد كه اين تاريخ بين سالهاي ۱۲۴۰- ۱۲۴۵ق/ ۱۸۲۴ـ۱۸۲۹م است. بنابر آنچه از تحولات تاريخي برميآيد حكومت وي تا حدود سالهاي ۱۲۷۷ـ۱۲۷۸ق/ ۱۸۶۰ـ۱۸۶۱م ادامه داشته است». http://pchi.ir/
به روایت برخی ازتحلیل گران سیاسی تاریخ،جلوس امیر علم خان سوم درتاریخ ۱۲۶۴، اتفاق افتاده است. دکتر پیرو مجتهد زاده تاریخ فوت اسد الله حسام الدوله وتاریخ امارت حشمت الملک را نوشته است.براساس روایت او امیر حشمت الملک درصفرسال۱۲۶۴ قمری مطابق با ۱۸۴۷میلادی طی فرمانی ازسوی محمد شاه قاجار به عنوان امیر مرزدار قائنات شناخته شدوپدرش درسال ۱۸۵۴ میلادی درگذشت».(بازیگران کوچک دربازی بزرگ، دکتر پیروز مجتهدزاده،ترجمه سیّد عباس احمدی[قاینی]تهران،معین،اول،۱۳۸۶، ص۱۲۰).روایت پیروز مجتهد زاده را دقیق نمیدانم واو درباره این خاندان لغزشهایی دارد(*۱).علاوه براینکه درخصوص روایت اوسندی توسط آقای ؟؟ ارائه شده که حکایت میکند امیر اسدالله حسام الدوله درسال ۱۲۷۴ زنده بوده وهنوز پسرش امارت ولایت قاین سیستان رادردست نداشته است. تاریخ مرگ اوراباید بعد از۱۲۷۴ تاحدود ۱۲۷۶ دانست.
به فرض آنکه تاریخ جلوس امیر علم خان همین تاریخی باشد که مریم عزیزیان عنوان میکند،اولا بنده به خطای خود اعتراف میکنم.وثانیا به عرض ایشان می رسانم که:حتی اگر امیر علم خان سوم دراین تاریخ حاکم رسمی نبوده است اما براساس فرمان ناصرالدینشاه به تاریخ سال ۱۲۷۴ خطاب به پدرش امیر اسد الله، به درجه سرتیپی او نیزتصریح وغیر مستقیم مورد خطاب ناصر الدینشاه قرار گرفته است.معنی اش این است که مرد ذی نفوذ وبا شهامتی در منطقه بوده واین اندازه قدرت داشته که شخصا ازحاجی سید ابو طالب برای اقامت دربیرجند دعوت به عمل آورد. به عبارت دیگر دعوت او ازمجتهد قاین ربطی به امیر بودن او، وتاریخ جلوسش ندارد.اوشخصیّت ویژه ای داشته ونایب الامارت بوده،وبرای آینده خود برنامه ریزی می کرده ست.
** مریم عزیزیان نوشته:«با مطالعه این متن، تنها استنباط می شود که قاینی از مردمان اطرا ف محل سکونت خود ناراضی بود» درچند صفحه بعد با اشاره به کتاب اللولوه الغالیه مینویسداین دومتن شبیه به هم اند ، وبه تتمه آن کتاب استناد کرده ومی نویسد«جستجوی نویسنده نشان می دهد، شکایت قاینی از شرایط محل سکونت، فقط دراین دواثر وی آمده است. این امر میتواند نشانه این باشد که اوضاع و شرایط برای قاینی در پنج سال آخر زندگی، سختتر شده بود.
با این وجود در حالی که سعیدزاده، شکایت قاینی ازمردم منطقه واطرافیان خویش را درمتن مرآت الوحدة ،نشانه شکایت اوازحاکم منطقه تفسیر میکند، با توجه به کاربست واژه های فقدان ادب، چهار پایان، وحوش درنده، ضعیفترین مردم، آزار رسان، دشمنان خویشاوندو نزدیک، کفر و نفاق شدید برای مردم و کلمات منطقه ضعیف و غیر شهری برای این ناحیه در این دو کتاب، به نظر میرسد این شکایت مربوط به وضعیت فرهنگی و اخلاقی کل منطقه ای است که قاینی در آن ساکن بود».
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۴ ).
اول-با دلایل عقلی ونقلی که دردست است، وبا دقّت ورزی فکری درمتن تتمه اللولوه الغالیه وانجامه مرآة الوحده، وترجمه درست آن،پوچ بودن ادعای مریم عزیزیان مشخص ومبرهن میشود.بنده مباحث مربوط به ترجمه وقرائت وتحلیل متن را به فصل دوم ارجاع میدهم.دراین فصل متن وترجمه تتمه اللولوه الغالیه آمده؛ وخطای ترجمه وتحلیل مریم عزیزیان وانمود شده است.
روشن وواضح است که مریم عزیزیان اشتباه فهمیده وتردیدی ندارم که مجتهدقاینی ازمردم اطراف محل سکونت خود شکایت نمی کند.
ازمریم عزیزیان می پرسم:وحوش وبهایم خوانی،درمیان امرا واطرافیان ایشان بیشتر امکان وقوع دارد یادرمیان مردم؟ صفت درنده گی برای همه ی مردم بیشتر صادق است یابرای بعضی؟ وازبعض مردم آیا طبقه پولدار ومقتدران سیاسی سزاوارتر به نظر نمیرسیدند؟ به عبارت دیگر: آیابالفعل(نه بالقوه والاستعداد) مردم می توانند درنده باشند،یا آن عفاریت خونخواری که خانلرخان وراپرت چی بعدازاو دیده وشرح حالشان را بازگفته؟
ازاین گذشه وقتی صحبت ازچارپا ودرنده به میان می آید،بی شک برای آن طعمه وقربانی باید منظور نمود. قربانی این حیوانات چه گروهی یاچه کسی است؟ آیامردم حاکم واطرافیان اورا میدرند؟یا مردم خودشانرا میدرند؟وقتی سخن ازدرنده(شیر وگرگ وپلنگ) به میان می آید رمه ورعیّت به عنوان قربانی تداعی می شودوذهن به سمت عامه می رود؛واینهارا قربانی میداند.درادبیات فارسی همیشه مردم به گوسفند،وشاه وحاکم وامیر واساسا ظلمه قدرت مند، به شیر وگرگ تشبیه شده اند؛ومتفاهم عرفی نیزهم این است.ادعای خلاف این تفاهم،دلیل لازم دارد.درعلم منطق وعلم اصول الفقه این گونه مباحث مطرح شده ودرآنجا شیوه صحیح فهم متون بیان گردیده(علاوه براین درحال حاضر درمحافل دانشگاهی دانش زبانشناسی ومعنی شناختی، وسبک ها وروش تفسیر متون،بیشتر ازگذشته شرح بسط دارد) وبا این وصف به نظر میرسد خانم عزیزیان این چیزهارا نمی داند.چگونه یک محقق درحوزه کاری خودش(تاریخ) زبان استنباط را نیاموخته است؟
دوم-توضیحا ولذا نقضا می گویم:مریم عزیزیان نمی توانسته قبول کند امیرعلم خان سوم، منافق بی ادب ووحشی خونریز است؛ یا اجزای مجلس او به تعبیر خانلرخان وحشی وخونریز،بی ادب ومنافق اند.واین مربوط میشود به مشکل ذهنی خوداو.درپس ذهن مریم عزیزیان امیر مردی رحیم ورئوف،مومن وذکرگوی،اهل کمک به اماکن مذهبی،خیرات ومبرات واوقاف وصدقات بوده؛اجزای مجلس اش نیز همین طور بوده اند؛وحال آنکه این پیش زمینه یا این باور ذهنی،باواقعیت انطباق ندارد.
سوم- توجیهی که مریم عزیزیان برای عبارت حاجی آقا سیّد ابوطالب ارائه میکند،ضمن توهین به مردم منطقه وفرهنگ آنان؛ نقض مدعای خودش را نیز دربرمیگیرد.معنی تحلیل او این است که امیر حشمت الملک،حکمران مردمی بود که مثل چارپایان ،وحشی ومنافق، وبی ادب بودند.حکومت بریک گله گوسفند ازدست یک چوپان بیسواد وبی تمدن نیز برمی آیدوچیزی نیست که وی بخواهد ازآن تمجید کند وامیررا به خاطر حکومت برچارپایان بستاید !اگر مردم وحشی وخونریز اند وبی ادب ومنافق،آیا تامین امنیّت درندگان خونریز،منافقان،بی ادبانِ لاعلاج،اساسا کار درستی است است؟به فرض درست بودن،ارزش اسلامی وانسانی ندارد وقابل ستایش وبزرگنمایی نیست.
اگر این مردم دارای چنین صفاتی بودند،ایجاد امنیّت برای مردم این منطقه با چنین فرهنگی، به معنی استفاده شخصی امیرازآنان است.با فرض مریم عزیزیان حشمت الملک امیر چهارپایان ودرندگان بوده است وبس!
چگونه حاجی سید ابوطالب مردم را با این صفت ها توصیف میکند وحال آنکه خودرا زعیم ومرجع دینی آنان میداند؟
ثالثا-مریم عزیزیان برای چنین ادعای نامعمول وایضا نامعقولی باید دلایل قوی اقامه میکرد ونکرده است؛ ونداشته است.سخنش صرفا یک ادعای واهی وتوهین آمیز است ادعایی که درمحاکم دادگستری حتی قابل تعقیب کیفری است؛وشرعا مصداق غیبت حرام شمرده میشود.
اثبات این فرضیّه دور ازذهن که: « این شکایت مربوط به وضعیت فرهنگی و اخلاقی کل منطقه ای است که قاینی در آن ساکن بود»؛نیازمند دلیل است .عزیزیان برایش باید دلیل اقامه میکرد.ونه تنها دلیلی نیاورده (که الحق هم دلیلی درکارنبوده ) بلکه برای عکس قضیه-به زعم خود- دلیل دست وپانموده است.واین خیلی عجیب به نظر می رسد که استاد گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد برای تطهیر وتقدیس امیر حشمت الملک وضعیّت کل منطقه قاین وبیرجند راتنجیس وتخبیث کند!!
نویسنده این مقاله(محسن سعیدزاده)دلایل بسیاری برعلیه این حدس گناه آلودمریم عزیزیان دردست دارد.وجای آن این مقاله نیست. می تواند به کتاب بزرگان قاین جلد اول وتاریخ قاین جلد اول و..نگاه کند. به صدها کتاب وپایان نامه ورساله ومقاله بنگرد وآیات بیّنات اثبات بافرهنگ بودن مردم منطقه ومخصوصا بیرجند را مطالعه ومشاهده کند.
رابعا-تحلیل او ازبنا ویران وبا ادله قطعیّه که عبارت اند :ازمشاهده ،وروایات موثق ومتواتر، ودلیل عقلی؛ باطل است.مردم منطقه همان آدمهایی اند که حاجی سید ابوطالب را به مرجعیّت ورهبری دینی خود برگزیده ومرید ومخلص او هستند وبودجه وسپاه امیر را نیز تامین میکنند. مردم منطقه همان کسانی اند که حاجی سید ابوطالب ازآنها عذر می خواهد؛زیرا فقر وبیچارگی آنان را می داندودرسال قحطی برای گرسنگی آنان غصه میخورد وخودرا نیز مثل مردم محسوب میکند(وبدون گندم ونان می ماند)ومثل همه خوف مرگ دارد.با آنکه مرجع عامه مردم است وبا آنکه قادر است برای تامین معاش خود ازمتمولان گندم دریافت کند. اماّ، او علّت بیچارگی مردم وغربت اسلام را درشخص امیر جسته است وپیش ازاین چون درقاین بوده وازنزدیک شاهد اعمال ورفتار امیر وعوامل او نبوده،لهذابه(مثل همین مریم عزیزیان)تحت تاثیر اخباری قرار گرفته که ازمذهبی بودنش وازکمک او به مدارس ومساجد وتکایا،وازروضه خوانی وتعزیه داری او روایت می کردند. حاجی سید ابو طالب خوشبین بود وظواهراموررا میدید وازدیگر اخباری که حقایق مربوط به زورگویی ها وجبّاریهای اورا حکایت میکرد وازمالیاتها وبیگاری کشیدنها وازظلمِ او به طبقه کارگرخبرنداشت وبواطن سیره وسجیّه امیر حشمت الملک را نمیدانست؛ وتصور نمیکرد که آن چهره مذهبی تا این حد به ریا وتظاهر ونفاق و.. آلوده باشد. ولذا به محض آنکه می فهمد،اولا به درگاه خدا توبه می کند وثانیادرمقام جبران مافات برمی آید وازمردم درخواست دعای سلامتی دارد؛ وعبارتی به کار میبرد که مفهوم اش این است« برگردم این محبت شمارا؛هم چنین ودورشدن ازشما ونزدیک شدن به حاکم را؛ را جبران می کنم».
آیت وروایتی را میخواند که مفهوم اش این است من ذریه رسول خدا هستم واو مزد رسالت خودرا محبت به ما دانسته است؛ چه بد باشیم یاخوب؛ شما محبت خودراازمن دریغ ندارید.ازاین رو اینک که خود او به خطای خویش واقف شده است ازمردم می خواهد نسبت به او مهربان باشند(وبروی ترحم کنند).صدور این گونه اظهارات خطاب به مردم یعنی مقلدین ازیک مرجع تقلید ،بی نظیر وبل که عدیم المثل است.
آن تامین امنیّت که شما آنرا درشمار بهترین اقدامات امیر نهاده اید،چگونه به دست آمد؟نیروی ایجاد کننده اش جزمردم همین منطقه بودند؟امیر هروقت به رزمنده نیاز داشت،همین مردم زیر بیرق اوجمع میشدند تا امنیّت مرز ولذا امنیّت خودرا تامین کنند. همین مردم بودند که دذفتح هرات ووسیستان جانفشانی کردند.امیرآیا با همان عفاریت خونریز ودشمنان خودش به جنگ میرفت؟ یا به تنهایی همه این افتخارات را کسب کرد.ازمردم وبه نام وکام او رواداشتن نهایت غفلت وبی انصافی است. این مردم را حاجی سید ابوطالب آیا چنان که شما مدعی هستید،توصیف میکند.کلمنطقه مردمی مومن وبا غیرت وصبوراند ولی دراطراف امیر (چنانکه خانلرخان تصریح میکند) مشتی سودجو،عفریت وخونریز وجود دارندکه اگرامیر ذره ای غفلت کند اورا میکشند چون همه دشمن او اند،امیر وقتی به میان ایشان می آید چند تا تفنگ و قداره به خود می آویزد وبا همین حال میخوابد ودریسار ویمین وزیر بالش خوداسلحه میگذارد.
مولف (سعیدزاده)برای اثبات آنکه این صفتها متعلق به امیر ودرباریان واطرافیان او بوده است ،دلایلی اقامه کرده است.یعنی مشار الیه سخن حاجی سید ابوطالب را با دلیل مشخص کرده است. هیچ عاقلی مردم یک منطقه را ازیکدم این چنین بد توصیف نم یکند.
ازلابلای سخنان عزیزیان دریافتم که تحت تاثیر مقاله مظفر شاهدی قرار گرفته و گزارش خانلرخان را -احتمالا- دیده ودربخشهایی که خانلر خان ازامیر تمجید میکند وسوگند می خورد متاثر شده وازبیان معایب کار حکومت امیر وصفت مجلس اوخوشش نیامده و حاضر نشده به آن استناد کند؛چنانکه برخی دیگر ازپژوهشگران بیرجندی حامی امرای خاندان علم، این چنین روایاتی را دیده اند،امافقط قطعه هایی را نقل کرده اند که باب میل خود آنان بوده است؛والباقی مطالب خاطرات خانرخان را که مخالف خواست ایشان بوده،سانسور کرده اند.
به این روش چه میگویند ؟ تحریف تاریخ اگر نیست چه نام دارد؟ وقتی برآنند که امرای خاندان علم را تطهیر وحتی تقدیس کنند وبرای شهوات جنسی آنان مبدأ عرفانی بسازند،گزارش خانلرخان وبرخی دیگر ازسیّاحان ومورخان را روایت نمیکنند.تحقیق منصفانه اقتضا دارد هردو جنبه پیدا وپنهان شخصیّت امیر قاین دیده شود وروایات موافق ومخالف اولا ازلحاظ وثاقت بررسی وثانیامحتوای آنها تحلیل واحیانا نقد بشود.
نویسندگان محلی که جایگاه امیر خودرا بزرگ دانسته واورا فوق العاده ستوده اندازمردم چیزی نگفته اند ،چون خودشان ازهمین مردم اند.کسانی که مردم کل منطقه را بی فرهنگ ومنافق و.. میخوانند یا ازاین مردم نیستند ودچار تبعیض جغرافیایی وقومی اندو یا اصلا هویّت ندارند.وقتی پیامبر(ص) میگوید «حب الوطن من الایمان»؛چه چیزی اراده کرده است؟
خامسا-حاجی سید ابوطالب آرزو میکرد درصورت زنده ماندن، چه چیزی را جبران کند؟مدح وتوصیف امیر حشمت الملک را؟ خدمت بیشتر به اورا؟یا خدمت به مردم وبریدن ازاورا؟باید چیزی را جبران کند که ازدست داده است؛ آیا خدمت به امیررا ازدست داده بود؛ یا اوقات حضور او درمجلس امیر ورسیدگی به ارجاعات امیر وقت اورا که باید صرف مردم میشد، گرفته بود.این وقت باید دراختیار طلاب ومردم می بود. می خواهد این کسر خدمت را جبران کند.
آنچه ما ازمنطق یک عالم دینی متوجه می شویم این است که به تاسیّ ازقرآن(آیه هشتاد وهشتم سوره الحجر وآیه دویست وپانزدهم سوره الشعرا که خطاب به پیامبر (ص) به او دستور میدهد ازثروتمندان کفارچشم بردار وبه مومنان نزدیک شو وازآنان دلجویی کن واخفض جناحک للمومنین)برآن بودازحلقه ی امیر دور شودو بیشتر ازپیش به مومنین خدمت کند ودرکنار آنان باشد.دوری ازآنانرا ولذا نزدیکی به امیررا،جبران کند؛یعنی ازامیردورشود وبه اهل علم،مدرسه وشاگردان،تالیف وتصنیف کتب، وخدمت به مردم نزدیکتر گردد.
حاجی سید ابوطالب اگر این توصیفات را درباره امیرواطرافیان او نگفته ودرباره مردم گفته،چرا میخواسته به منطقه بازگردد؟آرزوی بازگشت او به همین منطقه قاین آیادلیل بر علاقه به منطقه ومردم آن ولذا نفی تفسیر مریم عزیزیان، نیست؟اگر ازمردم منطقه اش شاکی بود به نجف ویا مشهد واصفهان میرفت ودرآنجا مقام لایق خودرا کسب و ازاساطین حوزه میشد.او چون عالم عامل بود برحسب آیه نفر(آیه ۱۲۲سوره التوبه) خودرا موظف به برگشت به شهر خود ومیان قوم خود میدانست.شرعا حق نداشت ازمردم شکایت کند وبرنجد وبگریزد.این مسائل دینی را که مریم عزیزیان ونحله فکری اونمیداند!هرچه درباره علما وفقها اندیشیده وهرچه درتفسیر کلام آنان نوشته، خطا است؛چون فرهنگ ذهنی ومذهبی آنانرا نمیداند وبا تعالیم دینی آشنایی ندارد.
اماشکایت ازخانواده؟
زنش دختر سپهرازحلقه اطراف امیر بود،واحتمالا ازاو می نالیده است.واو مانند جُعده همسر امام حسن علیه السلام بود که اولا جاسوس معاویّه دردرون خانه او بود وثانیا اورا آزار میدادوبرای او مزاحمت ایجا می رد تا شوهرش نتواند فارغ البال به امر تبلیغ وتدریس وتحقیق بپردازد.این احتمال قویا وجود دارد که این همسر بیرجندی حاجی سید ابوطالب تمام اخبار واطلاعات مربوط به مجتهد قاینی راازطریق پدرش یا شخص دیگری به گوش امیر می رسانده است.اینکه رجال سیاسی درخانه علما ومخالفان سر شناس خود نفوذ میکرده اند ویکی ازاعضای خانواده را به جاسوسی بر می گزیده اند ریشه درتاریخ درازدامن دینی دارد.
– مریم عزیزیان بازهم قاطعانه نوشته که شرح حال خود نوشت حاجی سید ابو طالب«فقط دراین دواثر وی آمده است».درحالی که درکتب دیگرش ودرمتن اللولوه الغالیه نیز به شرح حال خود اشاره میکند،و«فقط» منحصر به این دواثر نیست.
نقددوم-« مطالعه بیشتر زندگی امیرعلمخان سوم ملقب به حشمت الملک میتواند مفید باشد. گزارشهای مأموران انگییسی و نماینده دربار ایران نشان میدهد، امیرعلم سوم با وجود درگیریهای حکومت مرکزی، کاهش رسیدگی به این مناطق، مسئله هرات، اختلافات مرزی ایران و حکومت هرات در مسأله سیستان و جنوب شرق ایران و ناامنی نواحی به سبب چپاول وغارت قبایل افغان و بلوچ به خوبی توانسته بود، امنیت را درمنطقه برقرار کند.
امیرعلم سوم به پاس موفقیتها و خدمات در باز پس گرفتن سیستان از حکومت هرات، لقب حشمت الملک را به همراه حکومت سیستان در ۱۲۸۴ق، ومنصب امیرتوما نی به همراه یک قبضه شمشیر مرصع را در۱۲۹۸ق ازطرف ناصرالدینشاه دریافت کرد.
رفتار حاکم قاینات و سیستان با گروه علما را باید از منظر تلاش او برای تحکیم حکومت و اقتدار خویش در منطقه نگریست.
او با اهمیت دادن به محاکم شرع ،اجرای فتواهای شرعی سید ابوطالب، پرداخت کمکهای مالی و رسیدگی به اوضاع سادات و طلبه ها در سه مدرسه ولایت قاینات و تأمین هزینه های نگهداری امامزاده ها و تکیه های عزاداری این ولایت، به تحکیم روابط حسنه با علمای پرنفوذ میپرداخت.
به نظر میرسد، امنیت نسبی که این والی به وجود آورده بوددررضایت مردم و علما مؤثر بوده است.بر اساس جستجوی نویسنده، شاهدی دال بروقوع اختلاف وتیره گی روابط امیرعلم سوم با علمای منطقه و سید ابوطالب قاینی یافت نشد. بلکه با توجه به اشاره این عالم شیعی به وقایع زندگی خویش و دعای خیر برای امیرعلم،بیش از برداشت کدورت،وجود رابطه حسنه استنباط میشود».
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱-۱۹۰ ).
باز نقد دوم-
اولا- استناد به نوشته های مامورین انگلیسی درتایید اقدامات امیر علم خان سوم،مدح اوشمرده نمیشود وقدح اورا روایت میکند.برداشت وتحلیل ناقد دقیقا متضاد با برداشت مریم عزیزیان است.انگلیسیها به او دستور میدهند تا سیستان را ازچنگ امرای محلی که اتفاقا خوب هم اداره میکردند ومراتب وطن پرستی آنان مسجل بود،بگیرد؛تا طرف حساب انگلیس برای دخل وتصرف درامور سیستان و تجزیه آن ،الحاق قسمت هایی به خاک پاکستان کنونی و افغانستان دراین سوی ایران یک نفر واو هم همین شخص والنهایه پسرش باشد.اول باید اثبات کنند که حمله امیر قاین به قدرت خود او بدون پشتیبانی انگلیس به سران قبایل وحکام محلی صورت گرفته است.دوم باید ثابت کنند که حکّام محلی بهتر ازامیر علم خان سوم عمل نمیکرده وبی عرضه ووطن فروش بوده اند بعد ازاین ویرا به خاطر تصرف سیستان ویکپارچکی سیاسی شرق کشور بستایند
گرفتن سیستان ازحاکم هرات بعد ازآن صورت گرفته که او برای مدت کوتاهی عزل شد وشخصی به نام؟؟به عنوان والی سیستان تعیین گردید وهمه املاک اورا به افغانها داد.این شخص ناپدید میشود وآنگاه امیر برای گرفتن املاک خود به سیستان حمله میکند. وشمشیر مرصع بعدازاین برای دلجویی وی که معزول شده بود ارسال میشود.ربط دادان شمشیر مرصع به فتح سیستان درکدام مأخذ ذکر شده که مریم عزیزیان به راحتی این دورا به هم میدوزد.
استناد به گزارش نماینده دربار ایران که ظاهرا مراد وی خانلرخان است،فاقد اعتبار است.چراکه این ماموران چه ازطرف شاه وچه ازسوی والی خراسان بادوقران رشوه دهانشان به سود امیر میچرخید.وگذشته ازاین با روایت مخالف که بازهم ازماموران شاه است وازدربار آمده،مواجه است وبه نظر میرسد مریم عزیزیان روایت دیگر ماموران را ندیده وفقط به سفرنامه خانلرخان اکتفاکرده است.
«اعتراضات و کارشکنیهای امیر علم خان خزیمه، امیر قاینات و سیستان و میرزا معصوم خان انصاری، نماینده دولت ایران در کمیسیون داوری سبب شکایت گلداسمید از آنان نزد مقامات بریتانیا و درخواست از آنان برای اعمال نفوذ در تهران شد تا کمیسیون داوری مرزی از شر آن دو رها شود. وی در کتاب خود نیز از کارشکنیهای این دو نفر ناله سر می دهد در نتیجه این شکایتها، نه تنها امیر علم خان خزیمه در اوایل سال ۱۲۵۱ (۱۸۷۲) از حکومت سیستان معزول شد و شخصی به نام صمصام الملک به جای او حکومت سیستان را گرفت و بخش بزرگی از املاک شخصی و خانوادگی امیر علم خان در خاور شاخه ی اصلی هیرمند به افغانستان داده شد، بلکه میرزا معصوم خان انصاری ناگهانی ناپدید گردیدودیگر از او در این رابطه نامی و نشانی به میان نیامد.امیر علم خان خزیمه در فروردین ماه ۱۲۵۳ / دسامبر ۱۸۷۴ دوباره حکومت سیستان را به دست آورد و ناصر الدین شاه که متوجه اشتباه خود شده بود شمشیر مرصعی را به پاس خدماتش در سیستان به وی اعطا کرد».(حسین اسکندری،؟؟)
ثانیا ایجاد امنیّت یک ادعای بی دلیل است؛وبلکه دلیل برعکس آن وجود دارد.خوداووپدرش را فراری دادندوزن وبچه وخواهرومادراش دردست علما واعیان محلی نگهداری میشد. او با روشهای استبداد، تهدید و تطمیع حکومت خود را مستحکم کرد.جایگاه حکومت او با نفاق اطرافیانش به قدری در معرض خطر بود که او همیشه با چند تپانچه در اطراف و زیر سرش میخوابید.او ازکه میترسید ازانگلیس که طپانچه هارا به او داده بود، یا ازترکن های غارت گر یا ازاطرافیان خودش؟خانلر خان تصریح داردکه اوخوف او ازاطرافیان وی که آنهارا یک مشت عفاریت خونخوا معرفی کرده،بوده است.
ثالثا-این القاب ساختگی دردوره قاجار کیلویی به فروش میرفت؛وشمشیرمرصع برای دلجویی وآشتی با بوده است(پیروز مجتهدزاده)
وی اصلا محلی به شاه نمیگذاشته پسرش هم همین طور چه برسد که با این القاب دلش خوش باشد؛چون او متکی به ابر قدرت انگلیس بوده است.مامور شاه درباره پسرانش نوشته «
اماازآنجاکه این القاب ومراحم را برای ترساندن وفریب دادن عده ای ازمردم محلی لازم داشت،تا درنزد میهم پرستان وانمود کند تابع شاه اسلام پناه است، بدش نمی آمد کسب کند،یااگر تبرعی اعطاء شده بود، قبول نماید.
رابعا کمک به علما وسادات،مدارس ومساجد،[ما هم ازاین منظر نگریستیم ونگاهش را ابزاری تحلیل کردیم]
هماگونه که خوداشاره کرده اند برای سلطه بیشتر بوده است؛برای آنکه دلشان را به دست آورد وازسکوت ایشان سوء استفاده کند وهمین هم موجب ناراحتی حاجی سید ابوطالب شده بود.امیرازعلما وسادات مانند اسلاف جائر ومکّار خود ابزاری استفاده میکرد.با همه علما وسادات هم ،چنین رفتاری نداشت.عده ای ازعلما ازدست او ازقاین گریخته به تهران رفته اند.عده ای سکوت وانزوا درپیش گرفته اندو من شرح حال همه اینهارا درمجموعه بزرگان قاین نوشته ام ومریم عزیزیان ازاینها بی خبر است
خامسا-مریم عزیزیان درست میگوید که «شاهدی دال بروقوع اختلاف وتیره گی روابط امیرعلم سوم با علمای منطقه و سید ابوطالب قاینی یافت نشد» او هیچ ندید؛وندیدن دلیل عدم تیرگی نیست.درحالی که شواهد اختلاف وتیرگی روابط بین علما وامیر بسیار است ومن درجای خود به آن پرداخته ام.
دعای خیر،هیچ دلالتی بر روابط حسنه وائتلاف با امیر ندارد.ازروی تقیّه ورد گم کنی بوده است. حافظ وسعدی نیز امرای شیراز را بسی ستوده اند وازآنان دل خون داشت اند.حافظازفقر وبیچارگی مینالد،ازشیراز به امید صله حاکم یزد خارج میشود واورا مدح میکند اماهیچ نمی یابد وبه شیراز بر میگردد ومحل سکونت خودرا زندان سکند مینامد اما حاکم هرمزگان بی آنکه اورا مدح کند برایش صله میفرستد.این گفته حافظ:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش وفضلی همین گناهت بس
میتواند تمام مدایح اورا تفسیر کند ومایه اختلاف علما وحکّام را نشان بدهد.دعا ومدح حکّام وسلاطین ازسوی علما وشعرا همه از این قبیل است وهیچ سهمی ازواقعیّت ندارد.
،[سیستان جزو قلمرو حکومت هرات نبود،..]
سوم-«سعیدزاده در تحلیل خود به متن اللؤلؤة الغالیةتوجه نمیکند. اشاره قاینی به حوادث زمانه خویش در این متن به آخرین اثراو، مرآت الوحدةشباهاتی دارد. مقایسه آنها میتواند برای درک اوضاع پنج سال آخر زندگی او سودمند باشد. شباهت های محتوایی این دو متن در جدول زیر مشخص شده است»
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۲ ).
سعیدزاده توجه کرده؛شما توجه نمیکنید
*سیّد ابوطالب درجوار او نمیتوانسته ازشخص او انتقاد کند وعلیه او بد وبیراه بگوید.نویسنده محترم خود قبول میکند که اطرافیان او منافق وخونریز بودند بنابراین قوم منافق درکلام حاجی سیّد ابوطالب درباریان امیر وشخص او هستند.این مجموعه عوامل حکومتی به ریاست حشمت الملک قومی شیطان صفت یعنی سیاسی (به مفهوم رایج درفرهنگ سلاطین وحکّام) بوده اندو شهید ما ازایشان اظهار تنفر وانزجار ولذا تبری کرده وپشیمان بوده که مدتی ازعمر خودرا(به خیال آنکه آنان برای اسلام خدمت میکنند) با چنین عفریت هایی به سر کرده است.ازاین کلام حاجی سیّد ابوطالب حسِ غبن عظیم او، ادراک میشود.
بهترین نحوه ارسال پیام به اهل فهم وبه آیندگان شیوه ای بود که او پیش گرفت هم ازامیر تمجید کرد وهم تنقید تا آیندگان دریابند تمجید پول بیمه ای بود که برای بقای آثار خود پرداخته بود. وسخنان انتقادی اورا موجه میساخت تا اگردرآندوره چاپلوس بدخواهی به امیر گزارش دهد وبگویدحاجی سیدابوطالب ازشما انتقاد کرده آن تعریفات تقیّه ای،برهان قاطعی باشد که زبانش رادرحلقوم متوقف کند.
علما همیشه درچنین مواقعی (که با حکّام وسلاطین جور مواجه میشدند) دوپهلو سخن گفته اند.
*نویسنده این مقاله هم خودش چندین سال دارای پست ارشد قضایی بوده وهم به عنوان متهم درآن سوی میز عدالت نما،توسط ارشد ترین وامنیّتی ترین مقامات نظام جمهوری اسلامی بازجویی ومحاکمه شده است.نویسنده تجربه سیاسی دوران دولت پهلوی ودولت جمهوری اسلامی را باخوددارد.نویسنده شرح حال بسیاری ازسلاطین وحکّام جور، واهل سیاست را بادقّت وبا همین نگاه تجربی خویش خوانده است.نویسنده ازشرح احوال اهل قلمی که مستقل نوشته اند،وازاهل قلمی که منتقد بوده اند باخبر است.ازاینرو نظریّه توجیه گر انه مریم عزیزیان راازدوحالت بیرون نمیداند.یامدافع سرسخت وباورمند ظلمه است یا چیزی ازسیاست نمیداند وبرگی ازشرح احوال عالمان مستقل وآزاده نخوانده است.
چهارم-«همچنین،برداشت نویسنده بزرگان قائن از عبارت« ارجو منه ان لو بقی منه[من العمر]شیی» مبنی بر اینکه قاینی امیدی به ادامه حیات خویش نداشت، درست به نظر نمیرسد؛ چرا که قاینی به عنوان یک عالم مسلمان شیعی از زمان مرگ خود آگاه نبوده است و این نوع گفتار در بسیاری از متون قدیمی دیده میشود. با توجه به این موارد و در دست داشتن شواهد دیگر نمیتوان دیدگاه قتل قاینی به وسیله حاکم وقت منطقه را پذیرفت».
اولا این فراز ربطی به سخن بنده ندارد.حاجی سید ابوطالب امیدی به ادامه حیات خود دربیرجندِ تحت امیر امیر حشمت الملک،نداشته است. این چه ربطی به آگاهی اززمان مرگ،دارد؟سخن من اساسا چیز دیگری است.
ثانیا-به فرض آنکه استاد عزیزیان درست گفته باشد، ومن هم نمیدانسته ام که نمیتوان ازمرگ خویش آگاه شد؛قبول میکنم که حاجی سیّد ابوطالب ازمرگ خودآگاه نبوده اما ازعامل مرگ خود،ازقاتل خویش که ویرا مثل عزرا ئیل مقابل چشمش میدید؛ازخائنی مثل امیر حشمت الملک علم وعفریت های خونخواراطراف او،آگاه بوده و میترسیده چنانکه امام حسین علیه السلام ازحاکم مدینه وسپاه سراسر دل سیاه او خائف بود وشبانه ازشهر ودیار وخانه اش گریخت.چنانکه علی بن ابیطالب علیه السلام قاتل خودرا میشناخت ومنتظر لحظه شهادت بود
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۴ ).
سوم- نظریه فوت طبیعی
حامی این نظریه سرکار خانم مریم عزیزیان استادیار گروه تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد است. او طی یک مقاله مستدلابه اثبات درگذشت حاجی سید ابوطالب به اجل طبیعی،ونفی شهادت او، پرداخته است.
نظر به اینکه مقاله او دارای دوبخش محتوایی متفاوت است،هربخشی رادرذیل عنوان مربوط به خودش آورده ونقد کرده ام.دریک بخش دلالیل نقضی خودرا دال برمردود دانستن نظریّه شهادت عنوان میکند،وروی سخن او با این نویسنده(درکتاب بزرگان قاین،جلد اول ص۷۳تا۹۲) است.دربخش دوم دلایل اثباتی خودرا برای مرگ طبیعی او بیان میکند ودراینجا نیزبه جز نقل روایت درگذشت(اعنی عدم ذکر شهادت)ازاستظهارنفی شهادت، به درگذشت طبیعی میرسد.دراین بخش به دوشیوه استدلال کرده است. اول توجیه روایت موثق مرحوم حاج شیخ محمد باقر آیتی گازاری که صریحا اورا شهید خوانده است؛ودیگر تفسیر کلماتی مانند المرحوم، المتوفی،توفی.. وهم خانواده اینها.
نظریّه مرگ طبیعی،تفسیر به رای:تصمیمی که قبل ازتحقیق اتخاذ شده است
عرض شد:سرکار خانم دکترمریم عزیزیان با دوشیوه نفی واثبات به طرح مقصود خودپرداخته بود.درقسمت اول جنبه انتفاءشهادتِ حاجی آقاسید ابوطالب مورد بحث وی قرار گرفت درقسمت دوم مقاله خوداثبات مرگ طبیعی را بررسی میکند؛ومینوسید:«دیدگاه درگذشت طبیعی، زمانی قابل بررسی و تأیید است که یک ابهام دیگر درباره دیدگاههای قتل مطرح شود.ابهام این است که چرا و چطور فرضیه قتل درباره ابوطالب قاینی شکل گرفته است؟ بررسی روایتها و گزارشهای زیستنامه قاینی نشان میدهد،نخستین بار شاگرداو،محمدباقر بیرجندی واژه شهادت را برای استادش به کار برد».
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات؟ فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۴ ).
«به احتمال بسیار، همین واژه[شهادت] سبب شکل گیری دیدگاههای قتل شده است و به همین دلیل، هفت منبعی که نظریه قتل او را مطرح میکنند، واژه شهادت رابه کار می برند. برای توجه به این امر، بررسی روایت محمدباقر از مرگ استادش اهمیت دارد. بیرجندی پس از معرفی استاد خویش و جایگاه علمی او مینویسد:ودرسفر بیت الحرام در سنه هزار دویست و نود و سه در شهر کراچی فی یوم الخمیس ششم شوال به رحمت خدا رفت وچون همه وقت مشتاق درجه شهادت بودوآنرا ازحضرت حی لایموت جل جلاله سؤال مینمود به ثواب آن و مثال آن فایز گردید».
[ مثال یعنی عین شهادت یعنی مصداق شهید]
درتوجیه روایت مرحوم حاج شیخ محمد باقر که هم کلمه «رحمت» وهم کلمه «شهادت» را به کار گرفته؛مینوسد:« در دلیل مرگ استاد، کدام عبارت؟« به رحمت خدا رفت»،یا«به ثواب آن[شهادت]و مثال آن فایز گردید»را باید پذیرفت؟ آیا با توجه به حضور خاندان علم در رأس قدرت منطقه قاینات و سکونت خاندان محمدباقر و فرزندش، محمدحسین و رابطه حسنه آنها با این خاندان۲و برخی ملاحظات دیگر که ما اطلاع نداریم، محمدباقر نتوانست به وضوح به قتل استادش اشاره کند و آن را به کنایه مطرح میکرد؟
فرض دوم؛ یعنی به کنایه سخن گفتن محمدباقر بنا بر دلایل زیر قابل پذیرش نیست: الف. ضروری مینمود محمدباقر در دیگر آثارش؛ یعنی رساله رجال قائن و فرزندش محمدحسین در بهارستان،این واژه را تکرار میکردند وبه خوانندگان عدم مرگ طبیعی قاینی را یادآور میشدند. ب. چنانچه به هر دلیلی، آنها درآثار چاپی خود درایران نتوانستند این مسئله را بیان کنند، سخن از آن در زمان حضور محمدباقر در عراق، مقدور بوده است. او درآن جا با حسن صدر و بعدها آقا بزرگ درباره استاد خویش سخن گفت و اطلاعاتی به آنها داد. در صورت اشاره او به چنین حادثه ای، آقا بزرگ یا صدر در کتاب های خود به آن اشاره میکردند. ج. آیت الله شهاب الدین مرعشی از شاگردان محمدباقر بیرجندی است. وی بریک نسخه از صفوةالمقال قاینی یک معرفی مختصر از زندگی و خانواده او نوشته است که آشنایی ایشان با این شخصیت را نشان میدهد. بنابراین، اگر آیت الله مرعشی از شیخ محمدباقرودیگران سخنی درباره شهادت میشنید، به این جریان اشاره میکرد. د. بیشتر کاتبان سید ابوطالب از شاگردان او بودند که برخی از آثارش را پس از وفات وی کتابت کردند. هیچیک از آنهادرباره قتل او سخن نگفته اند. بر این اساس، چنانچه فرض به کنایه سخن گفتن از شهادت قابل پذیرش نباشد واگردرعبارت به ثواب آن و مثال آن فایز گردید، عین شهادت قصد نباشد اما به ثواب و مثا ل آن تأکید شده است. بنابراین، کاربست واژه شهادت در متن محمدباقر بیرجندی را باید از بعدی دیگر نگریست».
درپاسخ او به عرض میرساند:
الف-وقتی هنوز علّت اشاره گویی ها (که استبداد وخفقان حاکم شده از سوی شوکت الملک است)موجود است،نه تنها ضرورتی برای صراحت بیان دردیگر آثار موجود نیست بلکه ضرورت برای عدم صراحت بیان همچنان موجود بوده است.انگار خانم عزیزیان از تاریخ محلی قاین خبرنداشته ونمیداند این شوکت الملک نیز چه خفقانی به وجود آورده بود؟
امیر شوکت الملک علم
ب-درعراق هم نمیتوانسته به صراحت شهادت حاجی سید ابوطالب را بنویسد. زیرا شیخ محمد باقر قصد داشت به ایران بازگردد وبازگشت؛ ولذادرعراق نمیزیست.خانم عزیزیان وضع زمان حاجی سید ابو طالب وشیخ محمد باقررا به زمان ما شبیه دانسته که هرکس درایران قادر به نوشتن وگفتن نباشد به اروپا وآمریکا میرود وآنجا کتاب ومقاله وگزارش خودرا منتشر میکند.
درصورتی که شهادت حاجی سید ابوطالب را مثل الباقی اطلاعات محلی،بالصراحه روایت میکرد، وآنان ازاو نقل میکردند،بی تردیدبه گوش امیرشوکت الملک علم میرسید. زیرا امیر درنجف ازطریق طلاب اهالی قاین جاسوس داشت وآنها هم ازشاگردان صدر وآقابرزگ بودند وبه گوش او میرساندند.واگر هم نداشت، خبری نبود که به گوش او نخورد
حشمت الملک(اول) وهم چنین شوکت الملک (دوم) که مورد نظر ما در این مقاله است،استبداد وخفقان خودرا برمبنای جاسوسی همه جانبه،درمیان همه اقشار به وجود آورده بودند.کسانی که به منطقه رفته اند، براین حقیقت صحّه گذاشته وروایتهایی ازاین تجسس وجاسوسی نقل کرده اند(خانلرخان محمودی، خاطرات،ص؟،حاج سیّاح،خاطرات،ص؟)انگار خانم عزیزیان برای بچه ها قصّه میگوید وسخت از دنیای سیاست ومخصوصا سیاست انگلیسی مآب جناب حشمت الملک وشوکت الملک بی خبر است؟
ج- اطلاعِ آیت الله مرعشی ازتاریخ روز وماه وسال رحلت حاجی سید ابوطالب حتی دقیق نیست؛ چه رسد به شهادت حاجی سیّدابوطالب که اساسااطلاع نداشت .
فقدان اطلاع ایشان ازاین موضوع قدحی ایجاد نمیکند. مرکز اطلاع رسانی آقاشیخ محمد باقر گازاری بوده که نه به آیت الله مرعشی چیزی گفته ونه به مرحومین صدر وآقابزرگ. وعلّت نگفتن نیز همان بود که یادشد. خانم عزیزیان اگر درآن زمان دربیرجند وقاین میبودند حتی به اشاره هم چیزی نمی نوشتند.والان ازبرکات جمهوری اسلامی چنین آزاد وراحت سخن میگویند.
درقسمت دوم توجیه کلام مرحوم حاج شیخ محمد باقر،نظر اوبه مقوله ثواب شهادت معطوف شده ونوشته:«این بعد، بررسی نگاه شیعه به مسئله وفات در راه حج و یا مرگ در راه زیارت قبرستان بقیع است. در واقع، شیعه چه تصوری از ارزش وفات در سفر مکه و مدینه دارد؟ از مجموع احادیث موجود، تنها از سه حدیث میتوان شهادت را فهمید که دو حدیث مربوط به وفات در بین الحرمین است، نه مرگ در مسیر سفر حج».
اولا خودش اذعان دارد روایاتی که یافته ربطی به موضوع ندارد.ثانیااین نوع ارج نهادن به رحلت ها مثل ارج نهادن به مقامات سیاسی واعطای دکترای افتخاری به آنان،تشریفاتی است ونه جدی. چنین ثوابی ابدا مورد نظر حاجی سید ابوطالب وآقاشیخ محمد باقر گازاری نبوده است.حاجی سید ابوطالب آرزو نمیکرد که درراه کربلا مثل جد خود ازدنیا برود؛او آرزوی شهادت درراه عقیده وجهاد خویش با ظلمه داشته است.
ثالثا-و مهمتر اینکه خانم عزیزیان جمله« به ثواب آن و مثال آن فایزگردید» را نفهمیده است.دراین جمله دوگزاره وجود دارد: اول ثواب شهادت که دایم آرزو میکرد.واین ثواب نه ازآن نوع ثوابی است که خانم عزیزیان درراه عتبات وحج میجوید وفکرد کرده این دوعالم مجتهد ازاین اخبار بی اطلاع اندو گمان برده دست به اجتهاد زده است. سید ابوطالب وشیخ محمد باقر ازخانم عزیزیان نسبت به چنین اخباری، آگاه تر بوده اند.ومیدانسته اند دراین باب چند روایت موجود است؟ وتاچه حد ازاعتبا وحجّت برخوردار است. وچه میگوید؟
ازنگاه حاجی آقاسید ابوطالب ثواب شهادت،همین قتل های سیاسی عالمان بوده است.قتلی که شهادت فقهی نامیده نمیشود اما کاملا ثواب شهادت را بل که بیشتر از آنرا(طبق روایت مداد العلماء افضل من دماء الشهدا)دارد؛ نه شهادت دررکاب معصوم ،درجبهه جنگ.
گزاره دوم« مثال شهادت» است. یعنی قتل آقاسیّد ابوطالب ازنگاه حاج شیخ محمد باقرگازاری(تربیت شده مدرسه قاین زیر نظر حاجی سیّد ابوطالب) لنگه وتالی تلو شهادت فی سبیل الله،بل که عین شهادت فی سبیل الله است.هم ثواب شهادت را گرفت وهم عین شهادت نصیب او گردید.با این صراحت درقالب یک کلمه که عوام آنرا نمیفهمند وطلّابِ مبتدی هم ازدرک آن عاجز اندو فقط برای اهل معنی به کاررفته است،هیچ جایی برای مباحث دیگر باقی نمیماند.
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۶-۱۹۵ ).
ذهن عامیانه شیعه؟
«باید توجه کرد که حتی اگر حدیثی در این زمینه وجود نداشته باشد، ممکن است ذهن عامیانه شیعی یا دست کم نویسنده این متن؛ یعنی محمدباقر، زائر حج و قبرستان بقیع را شهید بداند. به خصوص آنکه در گذشته، هر شاگردی به سبب ارزش زیادی که برای استاد خویش قائل بود، سعی میکرد، مقام و جایگاه او را برجسته کند. از آنجا که شخص قاینی و محمدباقر در آثارشان اشاره میکنند که او آرزوی شهادت به ویژه در راه زیارت معصومان را داشته است، بنابراین، محمدباقر تأکید می کند، استادش به ثواب آرزوی خود، رسیده است»
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۷ ).
«ذهن عامیانه شیعه» عبارت خوشایندی نیست.اگر مینوشت عامه شیعه،اشکالی پیش نمی آمد اما آقاشیخ محمد باقر نه ازعامه شیعه است ونه ذهنی عامیانه دارد.اویک مجتهد محقق ونویسنده توانا است.وقتی درباره حاجی سید ابوطالب مینویسد به ثواب شهادت رسید. سنجیده سخن میگوید وبرای سخن خود دلایل نقلی ومنطقی دارد.حاجی شیخ محمد باقر زائر مکه ومدینه وکربلا ونجف ومشهد و..رادارای ثواب شهید نمیداند. زیرا شهید درمنطق فقهاء دارای مفهوم خاص به خود است.اووقتی برای حاجی سید ابو طالب ثواب شهید قائل شده،ازذهن عامیانه تقلید نمیکند ویک عوام را دارای ثواب شهادت نمیداند؛او عالم مجاهد وفقیه مطاع وبااخلاقی چون حاجی سیّد ابوطالب را دارای ارج وثواب شهید معرفی میکند؛ نه هرزائری را.مقایسه این زائر با زائران مقلد که ازتوده های مکلفان اند، قیاس مع الفارق وخطا است.
ازطرف دیگر خطایی که خانم عزیزیان به تقلیدازدیگران تکرار میکند این است که مرحوم حاج شیخ محمد باقررا شاگر حاجی سید ابوطالب میداند وحال آنکه وی شاگرد او نبوده است.
آیاکلمه وفات ومشتقّات آن،به رحمت خدا رفت،درگذشت؛مفهوم مخالف دارد؟
«در مجموع ، منابع متقدم و نزدیک به عصر قاینی و بسیاری از آثار متأخرتر، وفات او به مرگ طبیعی را میپذیرند وواژه های به رحمت خدا رفت، درگذشت، توفی، المتوفی، متوفی، وفات یافت را به کار میبرند. همچنین، آقا بزرگ از بیست و سه موردی که از زندگی و آثار قاینی یاد میکند، بیست بار الفاظ توفی و المتوفی و دو بار حرف م[المتوفی] را به کار میبرد. ازسوی دیگر، سید ابوطالب در جملات پایانی مرآت الوحدة،آخرین اثر خویش مینویسد:واحسرتا بر آنچه در کنار خدا[درکنار خدا] به صرف عمر در این منطقه و ناحیه با ایشان گذراندم و اوقاتم را درچیزی ضایع کردم که شایسته نبود.،برایش وقت گذاشت… میخواهم که تمام اتفاقاتی راا که برایم رخ داده در یک رساله ویژه جمع کنم اگر در اینسال[سال قحطی] مرگ به سراغم نیاید.».
(مریم عزیزیان،بازخوانی زیستنامه سید ابوطالب قاینی: قتل یا وفات فصل نامه علمی–پژوهشی تاریخ اسلام،سال بیستم، شماره هشتادم ،زمستان ۱۳۹۸،ص۱۹۸ ).
اساسا؛آیا کلماتی که خانم عزیزیان بدانها استناد کرده دارای مفهوم مخالف ودربردارنده پیامِ سالب شهادت است؟
ومخصوصا؛نظر به اینکه این مطالعه درحوزه فرهنگ وادبیّات عالمان دین وفقیهان انجام شده،آیا آنان برای چنین کلماتی مفهوم درنظر گرفته اند؟
ذهن نویسنده نقد(استاد مریم عزیزیان) فارغ ازآموزه های حوزوی است؛با فرهنگ ذهنی علما وفقها آشنا نیست.چرا که علما مخصوصا روانشادشیخ آقابزرگ ومرحوم شیخ محمد باقر ومرحوم صدر،ذهنی تربیت یافته با آموزه های زبانشناسی شریعت وفکری مشحون ازکلمه ها ومعانی آنها درچارچوب علوم قرآن وحدیث با روشهای علم اصول الفقه دارند وبرای این کلمات ابدا مفهوم قائل نیستند. هیچ طلبه ای حتی، این تفسیر خانم عزیزیان را نمیپزیرد.چرا که یادگرفته اند تا تمیز بدهندکدام کلمات وجملات مفهوم دارد ومانند منطوقِ آن معتبر است؟وکدامها این مفهوم را ندارد.
بحث مفاهیم ازمباحث مهمه درعلم اصول االفقه؛ومتداخل با فلسفه زبان ومعنی شناختی درحوزه ادبیّات است.
استدلال برای نفی شهادت به مفهوم کلمه«مرحوم»
نوروز علی بسطامی،درکتاب فردوس التواریخ فصلی گشوده وازعلمایی یاد کرده که درمشهد مقدس رضوی با علمای مخالف گفتگوی های حضوری ومکتوب داشته اندو ازجمله این علما ازآقاسیّد ابوطالب قاینی نام میبرد که با ملاشمس مباحثات مکتوب داشته است. او نوشته:«بدانکه:مباحثات ومناظرات وکلماتی که درارض اقدس رضوی علی مشرفهاآلاف السلام والتحیّه بین علمای مخالفین وعلمای واردین ومجاورین واقع گردیده است بسیار است ازآن جمله …
ازآن جمله:درسنه هزار ودویست وچهل وهفت که خان ملاخان مفتی هرات که مسمّی به ملّا شمس وبسیار جری وناصبی بود،ردیّ برمذهب شیعه نوشته درکتاب مسمیّ به شمس الهدایه وقالع الضلاله ومرحوم سیّد المجتهدین وزین العلماء والمحدثّین آقاسیّد ابو طالب قاینی اعلی الله مقامه برآن کتاب ردی نوشته اند؛مسمّی به ماحی الضلاله والغوایه».(نسخه خطی شماره ؟کتابخانه مجلس،برگ۲۱۷).
«ومرحوم آقاسیّد ابوطالب قاینی درکتاب ماحی الضلاله که رد برآن ناصبی فرموده دراین مقام چنین بیان نموده:بلی برمذهب امام اعظم..» .(همان،برگ۲۱۹تا۲۲۰)وقتی مطلب آقاسیّد ابوطالب را به پایان آورده نوشته انتهی کلامه مدظلّه العالی وفضله المتعالی» !
کلمات مرحوم،توفی،المتوفی؛آیا مفهوم دارد؟
خانم مریم عزیزیان،برای آنکه اثبات نماید آقاسیّد ابوطالب قاینی به شهادت نرسیده،بل که به مرگ طبیعی مرده است وبرای آنکه متهمان به قتل سیّد المجتهدین را تبرئه کند به مفهوم کلمه «مرحوم»متمسک شده است. به این پژوهشگر گرامی عرض میکنیم.مفهوم ظواهر وحجیّت آنها مورد بحث ودرس وتحقیق فحول علمای علم اصول(ودرعصر ما ،مورد تحقیق علمای زبان شناسی) قرار گرفته ودارای یک سلسله قواعدی مسلم ومتفق علیه ای ،است.اولین چیزی که مشارالیها بدان توجه نکرده معنی کلمه«مرحوم» است.علما ازاین کلمه چه اراده میکنند برچه کسانی اطلاق مینمایند؟آیااین واژه مخصوص متوفیات به فوت طبیعی است؟یابرشهید هم اطلاق میشود واعم ازفوت شدگان به موت طبیعی است؟
جستجو درکلمات علما اثبات میکند که آنان کلمه مرحوم رادرباره شهید هم به کاربرده اند.حتی عرف متشرعه نیز همین کار را انجام داده اند. مثال:برلوح یکی ازشهدای ولایت قاین چنین نوشته شده:« ..العالم السعید الشهید المرحوم المغفور شمس الدین علی طاب…»هم چنین ازکلمه «وفات» برای شهید استفاده میکرده اند.مانند لوح گور یکی ازعلمای سادات که برآن نوشته اند:« الحکمه لله تعالی. تاريخ وفات مرتضی معظم مجتبی مکرم امير مغفور سعيد شهيد سيد محمود بن سيد حسين طاب الله ثراه و جعل الجنة مثواه فی يوم الثلاث عشرين جمادی الاولی سنة ثلاث و ثلاثين و ثمانمأة».
غفلت دیگر خانم عزیزیان به علّت نا آشنا بودن با فرهنگ دینی،ازآنجا معلوم میشود که نمیداند نفی شهادت یک موضوع ذی اثر شرعیّه وازمحصولات جهاد فی سبیل الله شمرده میشود. ابدا کسی از این علما با استفاده ازکلمه وفات ومشتقات آن،درگذشت وبه رحمت خدا رفت؛حکم به نفی شهادت حاجی سید ابوطالب نمیکند.آنهم چنین شخصیّتی که به تصریح شیخ محمد باقر وحتی با قبول خود خانم عزیزیان با متعصبّین وناصبین سنی،با مذاهب مخترعه بابی وشیخیه وبا اسماعیلّیه درگیری فکری ومباحثه ومنازعه علمی داشته وعملا درحوزه نفوذ خود با اینها درگیر بوده وظن ترور او ازسوی این فرقه قوّت وشدّت داشته است.
تلاش خانم عزیزیان برای نفی شهادت این مجتهد مجاهد ومبارز،ناشیانه ارزیابی میشود.کمتر کسی پیدا میشود که درچنین حوزه ای قلم فرسایی کند.اگر نه براین گمان بودم که نوشته این خانم محترمه ازسر بی تجربگی تدوین ومنتشر شده، وی رابه حمایت ازجائران وضدیّت با عالمان دین وخاصه سادات اهل یقین متهم میکردم ودنبال نیّت او میگشتم. به قول ملای رومی،خصومت باسادات ازسوی اهل شقاوت دایمی است :
گوچه کین دارند دایم دیو وغول
چون یزدید وشمر، با آل رسول؟
ریشه مخالف علما با مدارس جدیده(سبک تحصیلات نوین:دبستان ودبیرستان ودانشکده)را اینک بهتر میتوان دریافت.علما میدانسته اند که نسل جدید با آموزشهای سبک اروپا،ازفرهنگ دینی جدا خواهند شد. وهمین طور هم شده است واینک یک استاددانشگاه عضو گروه تاریخِ نامور ترین دانشگاه منطقه ای کشور،دررشته خودش با مفاهیم مورد نیاز خود آشنایی ندارد.نظر این علما که خانم عزیزیان به تحلیل سخن ایشان میپردازد این است که اوسواد دینی ندارد ولیاقت او برای تحلیل گفتارهای عالمان فاقد اعتبار است.چه بسا پیش خودش فکرکرده باشد که ابتکار به خرج داده وازطریق بررسی واژه درگذشت وکلمه وفات قادرشده استدلال مهمی درباب نفی شهادت مرحوم حاجی سید ابوطالب اقامه کند وخصم خودرا مغلوب سازد.
ازنظر علما ذکر کلمه هایی چون توفّی،المتوفّی،مرحوم،وجز آنها کلماتی درهمین مضمون،هیچ منافاتی با شهادت وشهید محسوب شدن ندارد. شهدا نیز همه با کلمه مرحوم یادمیشوند.من دونمونه سنگ گور شهدای محلی رابه عنوان قرینه کلام خویش، دراینجا نقل کردم
شواهد وقراین تفسیر بنده
یکی ازبهترین شواهدتفسیر بنده، که گفتم حاجی سید ابوطالب ازامیر واطرافیان او سخن گفته وایشان را قوم عرب منافق ..خوانده،گزارش خانلرخان است(به ص؟ معرفی امیر علم خان سوم ملقّب به حشمت الملک نگاه کنید).
*«حیف ازعمری که… » مفهوم این جمله ازنظر خانم عزیزیان این است که او تاسف میخورده که به قاین وبیرجند آمده وبا این مردم دم خور شده است.
تفسیر نویسنده اما این است که او افسوس میخورد که برهه ای ازعمرش رادربیرجند درکنار امیر وحلقه حکومتی او گذرانده.وآنان را قومی یاخلقی عجیب توصیف میکند.وقتی به بیرجند آمده بود فکر میکرد امیر چنانکه میگویند وازظواهر کار او بر می آید،عالم دوست وحامی مذهب شیعه است.اماّچند سال حضوردربیرجند وتامل وتدبر درکارهای او وشنیدن سخنان مختلف ومتضاد وتکذیبهای او، پی میبرد که امیر یک سیاسی شیطان ازتبار معاویه ابن ابی سفیان است. به نظر من وقتی بیشتر به کنه نیّت امیر حشمت الملک پی برده که او درقلع بابیّه کوتاهی میکرده ویکی به میخ ویکی به نعل میزده ونفاق او برای حاجی سیّد ابوطالب عیان شده بوده است.اشاره ظریفی درمیانه مدح خود ازامیر به این مطلب وجوددارد. حاجی سید ابوطالب دریافته بود که او به امر مقام انگلیسی مامور به مماشات با بابی ها است. گزارش خود بابی ها اینرا تقویت،بل که کاملا تصدیق میکند.
کسی که عمرش را وقف تبلیغ دین؛وقف تربیت طلاّب کرده وآنرا موهبت الهی میداند چگونه ازاین قشر متنفر وگریزان باشد؟چرا باید برتلاشهای تبلیغی وتربیتی خود برای اهالی زادگاهش(که شرعا مکلف به حضور درمیان ایشان بوده)افسوس بخورد؟ آیا همه اینها منافق وبی ادب و..بوده اند؟
مونترال بیست وسوم فوریّه ۲۰۲۱