قضاوت زن – قسمت اول
#۳۳۳۳۳۳;”>قضاوت زن
#۳۳۳۳۳۳;”>قضاوت از مشاغلی است که گروهی،زنان را شايسته و توانا برای انجام آن نيافته اند.در پاسخ به چرايی اين مسئله،دو دليل عمده عنوان شده است.برخی عقيده دارند که سرشت زن لطيف تر از مرد است و سريعتر دچار احساسات می شود،در نتيجه قادر به تشخيص درست حق از ناحق نيست و بعضی ديگر که نظرشان از اهميت بيشتری برخوردار است،به قرآن،سنت،اجماع ودليلِ عقل استناد می کنند و معتقدند بنا به دلايل فقهی،اين امر نمی تواند توسط زنان انجام پذيرد.
#۳۳۳۳۳۳;”>در بحث قضاوت زن در اسلام،پاسخ به نظرات گروه نخست را به انتهای بحث موکول می کنيم و ابتدا به بررسی و تحليل متون و منابع فقهی در اين زمينه می پردازيم.
#۳۳۳۳۳۳;”>لازم است بدانيم که برخی از طرفداران نظريه دوم،از مخالفان اشتغال زنان به طور عام هستند که در اين زمينه به سه آيه از آيات قرآن کريم استناد می کنند و ما پيش از رجوع به منابع فقهی ضروری می دانيم اين سه آيه شريفه را مطرح کنيم:
#۳۳۳۳۳۳;”>قضاوت زن از ديدگاه قرآن کريم
#۳۳۳۳۳۳;”>آيه ۳۴ سوره نساء:
#۳۳۳۳۳۳;”>الرجالُ قوّامون علی النساء،بما فضّل الله بعضهم علی بعض،و بما انفقوا من اموالهم،فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله..(مردان طبق سنت خدا،که جمعی را بر جمع ديگر برتری داده است و بدان لحاظ که از اموال خود می بخشند،بر زنان مزيتی دارند،پس زنانِ شايسته و متواضع،در نهان،حافظ منافع شوهراند.چنانکه اين حق از سوی خدا برای آنان محفوظ مانده است..)
#۳۳۳۳۳۳;”>می گويند:طبق اين آيه ،مرد بر زن مستولی است و خداوند او را قوام و اساسِ زندگی زن قرار داده،پس چگونه کسی که خود تحت سرپرستی مرد است،می تواند بر او ولايت داشته باشد؟اما اين آيه چنانکه ترجمه شد،به هيچ عنوان در مقام بيان برتری مرد بر زن نيست،بلکه جايگاه مردان زن گرفته و شوهران را گوشزد می کند و پرده از يک واقعيت خارجی بر می دارد و به موقعيت مرد در زندگی مشترک می پردازد،گذشته از اين که آيه شامل زنان و مردان مجرد و بيوه نيست.
#۳۳۳۳۳۳;”>اگر قرار باشد اين را برتری بدانيم،يک برتری وضعی و قراردادی است که برای حفظ نظام خانواده،ضروری می نمايد:
#۳۳۳۳۳۳;”>برای توضيح بيشتر سه عنوان را شرح می دهيم:
#۳۳۳۳۳۳;”>الف-کاربرد فضل در قرآن:بررسی ساير آياتی که واژه فَضَّلَ در آن به کار رفته است،می تواند ما را در اين تفسير ياری دهد.
#۳۳۳۳۳۳;”>در سوره اسراء آيه ۵۵ آمده است: و لقد فضّلنا بعض النَّبِيّنَ علی بعض(ما برخی از فرستادگان خود را ،بر ديگری امتياز و مزيت داديم.) و يا در سوره نحل آيه ۷۱ می فرمايد:والله فَضَّلَ بعضکم علی بعض فی الرزق. (ما بعضی از شما را بر ديگری ،در روزی،برتری داديم.)وآيه ۹۵ سوره نساء فرموده:فَضَّلَ الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علی القاعدين درجه (خدا مجاهدان به جان و مالشان را،برنشستگان (افراد غير مجاهد) فضيلت بخشيده و درجه ای برتری داده است.)
#۳۳۳۳۳۳;”>پيداست که منظور برتری و امتياز طبيعی نيست،که بگوئيم برخی از پيامبران از لحاظ خلقت بر ديگران می چربيده اند و در وجود آنان،چيزی بوده که ديگران نداشته اند.منظور اين نيست آنها که از روزی خدا بهره بيشتری می برند،در خلقت و آفرينش هم،بهره بيشتری دارند و يا مجاهدان از مردم عادی،در آفرينش ذاتی يک درجه انسان ترند!
#۳۳۳۳۳۳;”>اصولاً تفضيل،يعنی برتری دادن،خود حاکی از جعل و امتياز است. «ان الفضل بيدلله يؤتيه من يشاء» امتياز دادن حق خدا است،به هر که خواهد،دهد.
#۳۳۳۳۳۳;”>بيشترين رقم اين امتيازها،به امور مادی و رفاهی برمی گردد.
#۳۳۳۳۳۳;”>«ان يکونوا فقراء يغنهم الله من فضله» (آيه ۳۲ سوره نور) (اگر فقيرند،خداوند به لطف خود آنانرا بی نياز و مستغنی خواهد فرمود.)
#۳۳۳۳۳۳;”>«الذّی احَلنا دار المقامه من فضله» (آيه ۳۵ سوره فاطر) (آن خدايی که ما را از لطف و کرم، به اين سرای جاودان وارد کرد.)
#۳۳۳۳۳۳;”>هم چنين آيات ۷۰ سوره اسراء،۷۳ قصص،۱۲ فاطر،۲۰مزمل،۱۰ سبأ و … نيز همين مضمون را مطرح کرده اند.
#۳۳۳۳۳۳;”>ب- معنی فضل:
#۳۳۳۳۳۳;”>فضل،به معنای زيادتی از حد متعادل است و آن دو گونه است: فضل ممدوح،فضل مذموم
#۳۳۳۳۳۳;”>برتری ارزشمند و ستوده آنکه،ارزشهای والای انسانی ملاک باشد،مثل علم و دانش و هنر … و فضل مذموم آن که:ارزش های غير انسانی ملاک باشد.ارزشهايی مثل ضرب وشتم مردم،آدمکشی و …
#۳۳۳۳۳۳;”>فضل ممدوح سه قسم است:
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-فضل به جنس،مانند فضل جنس حيوان بر جنس نبات.
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-فضل به نوع،مانند فضل نوع انسان بر نوع اسب.
#۳۳۳۳۳۳;”>اين دو قسم مصداق برتری طبيعی هستند،که ناقص،قدرت رفع آن و کامل،قدرت کسر آن را ندارد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-فضل به ذات مانند: فضل مردی بر مرد ديگر،که معمولاً با ملاک های وضعی سنجيده می شود،چون مال و مکنت و …
#۳۳۳۳۳۳;”>آيات ياد شده،همه همين معنا را عنوان کرده اند.بنابراين،فضل مرد بر زن،فضل فردی بر فرد ديگر از نوع مساوی انسان است و در آيه شريفه،مرد،به عنوان مرد متأهل و گرداننده خانواده برتری دارد،نه اينکه همه مردان بر همه زنان برتری دارند چون موضوع آيه به دليل ذيل آن،و آيات قبل،مسائل خانواده است،هرگز مرد مجرد بر زن متأهل که با او نسبتی ندارد،حاکم و برتر نيست.
#۳۳۳۳۳۳;”>ج- معنی قوام:از قيام و قائم است.اين واژه در آيات قرآن به هشت صورت آمده است:
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-قيام به معنی تسخير: «قائم و حصيد».
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-قيامی که از روی اختيار صورت گيرد و داوطلبانه باشد: «ام هو قانت اناء الليل» و «الرجال قوّامون علی النساء»
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-قيام به معنی حفظ و مراقبت: «کونوا قوامون بالقسط».
#۳۳۳۳۳۳;”>۴-قيام به معنی حزم و نيت: «اذا قمتم الی الصلاة»
#۳۳۳۳۳۳;”>۵-قوام به معنای عماد و اساس و بنيان: «و لاتؤتوا السفهاء اموالکم التّی جعل الله لکم قياماً»
#۳۳۳۳۳۳;”>۶-به معنی ثبات: «ديناً قيماً ملة ابراهيم حنيفاً»
#۳۳۳۳۳۳;”>۷-پايداری: «فاستقم کما امرت»
#۳۳۳۳۳۳;”>۸-دوام: «عذابٌ مقيم»
#۳۳۳۳۳۳;”>با توجه به موارد استعمال واژه قَوَمَ،به صورت های متفاوت در قرآن کريم،روشن می شود که قيام مرد بر زن،از نوع دوم و به معنی پايه و اساس خانواده است،(چنانکه زن نيز پايه ديگر خانواده است.) که درين کلمه به اختياری بودن اين قوام اشاره زيبايی شده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>مرد و هم چنين زن به اختيار خويش،با عقد نکاح،امر حساس قيام در کارهای اصولی خانواده را،گردن می گيرند و چنان که ذکر شد،در هيچ کجای قرآن،برتری فردی بر فرد ديگر به طور طبيعی،ذکر نشده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>اضافه اين معنی به مفهوم واژه فَضَّل،و کاربرد آن در قرآن،بدون هيچ گونه خللی،همين موضوع را تصريح می کند،که قوام و فضل در اين جا قراردادی و با اختيار مرد،برای تدبير امور خانواده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>با اين وصف،اصلاً آيه درصدد بيان استيلا و ولايت مرد بر زن نيست،زن شوهر دار مورد نظر آيه بوده و او را در امر خانواده به انجام وظيفه می خواند.
#۳۳۳۳۳۳;”>آيه ۲۲۸ سوره بقره: و المطلقات يتزبصن بانفسهن ثلثه قروءو لا يحل لهن ان يکتمن ما خلق الله فی ارحامهن ان کن يؤمن بالله و اليوم الاخر و بعولتهن احق بردهن فی ذلک ان ارادوااصلاحا و لهن مثل الذی عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه والله عزيز حکيم. (زنان طلاق گرفته خويشتن را مدت سه پاک شدن در انتظار نگه دارند و روا نيست آنان را که نهان دارند آنچه خدا در رحمهای ايشان بيافريده است،اگر به خدا و روز آخرت ايمان دارند.و شوهران ايشان،اگر خواستار آشتی شدند،بازگردانيد نشان شسزاوارترند و برای زنان حقوقی شايسته است،همانند وظيفه ای که بر عهده آنان می باشد.و مردان راست بر ايشان درجه ای و خداست عزتمند و حکيم.)
#۳۳۳۳۳۳;”>محل استناد و استدلال،جمله «ولهن مثل الذی عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه» است،می گويند: «واژه درجه به معنی منزلت و جايگاه بلند آمده و مرد را چنين درجه ای بر زن مقرر شده و چون خدا اين درجه را به او داده،وی مورد عنايت قرار گرفته و جنس برتر محسوب می شود و خداوند مرد را بر زن مستولی کرد.اگر زن قاضی يا مفتی يا ولی مردم باشد،لازمه آن مستولی شدن زن بر مرد است،در حالی که زن خود تحت ولايت و سرپرستی مرد می باشد،پس چگونه والی او شود؟!»
#۳۳۳۳۳۳;”>با توجه به متن آيه و به خصوص صدر آن،در اينجا نيز سخن از حقوق زن و مرد است.دارا بودن حقوق و تکاليف،امتياز خاصی نيست و هرگز نمی توان از آن برتری طبيعی مردان بر زنان را برداشت کرد.
#۳۳۳۳۳۳;”>مردان بر زنان هيچ رجحان و امتيازی ندارند.هر دو انسان هستند و از اين لحاظ مساوی.چنان که در مورد آيه قبلی گفتيم،هرگز آيه به امتياز ذاتی و طبيعی توجه نداشته است و مانند آيه ۹۵ سوره نساء (فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علی القاعدين درجه) بيان کننده امتيازی است که خود کسب کرده اند و خداوند متعال به لحاظ عملکردشان،عطا و امضا فرموده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>هرگز مجاهد راه خدا بر فرد ديگری از نوع انسان،درجه ذتی ندارد،مرد نيز بر زن درجه ای از اين جهت ندارد.
#۳۳۳۳۳۳;”>موارد به کار گرفته شده از کلمه «درج» در قرآن،نيز نشانگر همين معنا است،و چنانکه راغب اصفهانی گفته است،درجه به معنای منزلت و جايگاه اعتباری است.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-آيه ۳۳ سوره احزاب:و قرن فی بيوتکن و لا تبرجن الجاهليه الاولی و اقمن الصّلوة واتين الزکوه و اطعن الله و رسوله انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و بطهرکم تطهيرا.(و بمانيد در خانه های خويش و خودنمايی نکنيد،مانند خودنمايی جاهليت نخستين،و به پای داريد نماز را و بدهيد زکات را و فرمانبرداری کنيد از خدا و پيغمبرش.جز اين نيست که خدا خواهد پليدی را از شما دور کند،ای اهل بيت،و پاک سازد شما را پاک ساختنی.)
#۳۳۳۳۳۳;”>در آيه ۳۲ همين سوره نيز آمده است:يا نساء النبی لستن کاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذی فی قلبه مرض،و قلن قولا معروفا.(ای زنان پژامبر شما مانند ديگر زنان،نيستيد اگر از خدا بترسيد.پس نرمی نشان ندهيد در گفتار تا اميد بندد آنکه در دلش بيماری است و نيکو سخن بگوييد.
#۳۳۳۳۳۳;”>مورد استدلال جمله «وقرن فی بيوتکن» است که به اين شيوه تفسير شده که زن بايد خانه نشين باشد،و حق خروج از منزل را ندارد و چون لازمه قضاوت و ولايت و …،خروج او از منزل است و نيز خروج از منزل و قضاوت موجب می شود نامحرمان صدای لو را بشنوند،لذا وی نمی تواند قضاوت و ولايت را عهده دار شود.
#۳۳۳۳۳۳;”>در پاسخ به اين سخن می گوييم:
#۳۳۳۳۳۳;”>اولاً،موضوع چنان که از آيه قبل پيداست،زنان و خاندان رسول گرامی اسلام (ص) است،که خدا اراده کرده مطهرشان کند.حتی در صورتی که آيه قرآن هم بيان نمی کرد،روشن بود که خانواده پيامبر از ساير خانواده مردم،متفاوت است.و خيلی از محرذومژيت ها را نيز ناچار تحمل می کند.
#۳۳۳۳۳۳;”>ثانياً،حکم ياد شده در آيه،بر فرض عموم برای ديگر مسلمين،ارشادی است،نه الزامی و تاکنون شنيده نشده که فقيهی به خانه نشينی زن به طور يک حکم واجب و لازم از احکام خدا،فرمان دهد.
#۳۳۳۳۳۳;”>اگر پايه استدلال بر اين سخن استوار باشد،در صورتی که يک زن در محکمه ای به طور اختصاصی به جرايم زنان رسيدگی کند،مثلاً بازپرس ويژه زنان باشد،يا مشاور دادگاه مدنی خاص،و فقط در امر زنها رسيدگی کرده و با زنان به سر برد،بايد گفت می تواند به ولايت و زعامت و يا افتاء و قضاوت بپردازد،در حالی که ادعای نعتقدين به خانه نشينی زنان عموميت داشته،مشمول اين زن نيز می شود.پس خواسته آنان،محروميت مطلق زنان است.هم چنين اين گفته،سرايت حکم محروميت زن را،در تمام زمينه ها،مثل آموزش،بهياری،پرستاری،پزشکی و … به اثبات می رساند.
#۳۳۳۳۳۳;”>روايات و قضاوت زن
#۳۳۳۳۳۳;”>رواياتی که مخالفان در باب منع و محروم کردن زنان ار احراز مشاغل مطرح کرده اند،اصولاً به سه گروه عمده تقسيم می شود:
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-روايانی که به خصوص برای منع شغلی از مشاغل عنوان شده است.مثل قضا،امامت جماعت.
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-رواياتی که به لحاظ تبعات مشاغل زنان مورد استناد می باشد،مثل روايات استحباب خانه نشينی زن،روايات کراهت حضور زنان در نماز جمعه و امثال آن.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-رواياتی که به طور عام مطرح شده و مخالف و بر اساس اسشتنباط خود،محروميت زن را تشخيص داده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>رواياتی که در اين بخش مطرح شده،سه مورد است:
#۳۳۳۳۳۳;”>مورد اول روايتی است که از امام باقر (ع) نقل شده،به اين عبارت: «و لا تولی القضاء امرأة» (قضاوت را به زن نسپاريد).
#۳۳۳۳۳۳;”>مرحوم سيد محمد جواد بن محمد حسينی متوفی در سال ۱۲۲۶،نويسنده کتاب مفتاح الکرامه،در استدلال بر ممنوعيت تصدی شغل قضاوت برای بانوان می نويسد:
#۳۳۳۳۳۳;”>«در خبر جابر از امام باقر (ع) نقل شده است که قضاوت به زن سپرده نمی شود.مقدس اردبيلی-در صورتی که اجماعی در کار نباشد-اين دليل (خبر) را انکار کرده است.»اما،مرحوم محمد حسينی می افزايد:«ضعف اين روايت،به وسيله عمل علما (شهرت عملی) جبران شده است.»
#۳۳۳۳۳۳;”>مورد دوم وصيت حضرت رسول«ص» است به علی «(ع)»: يا علی،ليس علی المرأة جمعه (الی أن قال) و لا تولی القضاء»که متن کامل روايت را شيخ صدوق در «من لا يحضرة الفقيه»چنين آورده:
#۳۳۳۳۳۳;”>«ای علی زنان به نماز جمعه و جماعت حاضر نشوند،اذان و اقامه نگويند،به عيادت مريض و تشييع جنازه نروند.بين صفا و مروه دويدن نکنند،حجر الاسود را لمس نکنند،سر نتراشند،متصدی امر قضا نگردند،طرف مشورت قرار نگيرند و جز در هنگام ضرورت ذبح نکنند و صدا را به لبيک بلند نکنند،کنار قبرها ننشيند و خطبه نشوند و متولی تزويج خود نشوند،از خانه جزبا اجازه شوهر خارج نشوند،پس اگر خارج شدند،به غير اذن شوهر،خدا و جبرئيل و ميکائيل آنها را لعنت کنند و از خانه شوهرش بدودن اذن او چيزی ندهد و شب را به روز نياورد،در حالی که شوهرش خشمگين باشد،هر چند که او (مرد) ستم روا داشته باشد.»
#۳۳۳۳۳۳;”>اين روايت بسيار طولانی است و اغلب مضامين آن اخلاقی و ارشادی می باشد.اول روايت چنين است:«روايت کرد حماد بن عمرو از انس بن محمد از پدرش و او از جدش و جدش از علی ابن طالب (ع) نقل کرد که پيامبر (ص) فرمود:«ای علی،تو را به چيزی وصيت می کنم،تا زمانی که اين وصيت را حفظ کنی پيوسته در نيکی خواهی بود.» و در پايان آن آمده است که:« ياعلی تو اولين کسی خواهی بود که با من از آب معطر کوثر خواهی نوشيد.»
#۳۳۳۳۳۳;”>جمله مورد استناد مخالفان مشاغل زنان «و لا تولی القضاء» می باشد که به دليل تصدی قضا را برای زن ممنوع و رجوليت را از آن استنباط و در زمره شرايط قاضی آورده اند.
#۳۳۳۳۳۳;”>مورد سوم حديث ولايت است که با اندک تغييری به طرق مختلف در منابع حديث اسلامی وارد شده که پيامبر گرامی اسلام (ص) فرمود:«لن يفلح قوم و لو امرهم امرأة»(قومی که ولايت امورش در دست زنی باشد،رستگار نمی شود):
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-لا يفلح قوم تملکهم امرأة.
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-لن يفلح قوم ولو امرهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-لا يفلح قوم وليتهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>۴-ما افلح قوم ولو امرهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>۵-لا افلح قوم ولو امرهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>۶-لن يفلح قوم ملکوا امرهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>۷-لا يفلح قوم وليتهم امرأة
#۳۳۳۳۳۳;”>حديث از طريق اهل سنت نقل شده،راوی آن در منابع حديث،شخصی به نام ابی بکره است،که قبل از ذکر متن حديث موقعيت صدور آن را نيز بيان کرده که در اغلب موارد استناد،هيچ اشاره ای بدان نشده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>در سنن نسائی چنين آمده:
#۳۳۳۳۳۳;”>اخبرنا محمد بن المثنی قال حدثنا خالد بن حرث قال حدثنا حميد بن عن الحسن عن ابی بکرة قال:عصمنی الله بشيئی سمعته عن رسول الله (ص)،لما هلک کسری،قال،من استخلفوا؟قالوا بنته قال…
#۳۳۳۳۳۳;”>گفت:«خداوند مرا به چيزی که از پيامبر شنيدم مصون ساخت.وقتی کسری به هلاکت رسيد،فرمود:«چه کسی جانشين شد؟»گفتند:«دخترش» فرمود:…
#۳۳۳۳۳۳;”>و در نيل الاوطار،شأن نزول روايت چنين آمده:
#۳۳۳۳۳۳;”>عن ابی بکرة،قال:لما بلغ رسول الله (ص) ان اهل فارس،ملکوا عليهم بنت کسری،قال…
#۳۳۳۳۳۳;”>وقتی رسول الله (ص) مطلع شد که اهل فارس دختر کسری را به عنوان شاه برگزيدند،فرمود…
#۳۳۳۳۳۳;”>ائمه و فقهای اهل سنت به جز چند نفری،مانند ابوحنيفه به استناد روايت فوق،زن را از قضاوت و ولايت و… محروم کرده،ذکوريت را شرط قضا عنوان کرده اند.
#۳۳۳۳۳۳;”>مرحوم صاحب جواهر الکلام نيز در منع زن از قضاوت و لزوم شرط ذکوريت به همين حديث استناد کرده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>برای روشن شدن مطلب اشکالات وارده به استدلالا،از روايات اول و دوم را به ترتيب بيان می کنيم:
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-سند روايت ضعيف است،زيرا در طريق آن جمعی وجود دارند،که هيچ گونه شناختی نسبت به آنان،وجود ندارد. به عنوان مثال آية الله سيد ابوالقاسم خويی،سند آن را ضعيف می داند
#۳۳۳۳۳۳;”>۲- به دليل ساير فقرات روايت،اين حديث بيانگر يک حکم ارفاقی در حق زنان است،شبيه اين خطاب،در مواد ديگری هم وجود دارد.همانند:«ليس المريض حرج» در تکليف واجب (امر مولوی) است،نه بيش از اين.
#۳۳۳۳۳۳;”>در مباحث اصول فقه گفته شده،امری که بعد از نهی صادر می شود،دليل اباحه (ملاح بودن) است.مثل نهی از صيد حيوانات به هنگام انجام حج و در حال احرام،که پس از آن قرآن شريف می فرمايد:«و اذا حللتم فاصطادوا».
#۳۳۳۳۳۳;”>فرمان صيد حيوان در آيه ياد شده،به دنبال نهی از صيد در حال احرام،دليل بر اباحه است و صرفاً بيان گر لغو فرمان پيشين،که به اقتضای زمان و حالت خاصی،خواسته شده بود.عکس اين قضيه چنين است: نهی از حکم يا موضوعی،که قبلاً در جواز آن سخن رفته،يا فرمانی نسبت به اجرای آن صادر گرديده،دليل بر معافيت از پيامدهای نافرمانی است. و اين يک نوع ارفاق در حق مشمولين آن فرمان،به حساب می آيد.
#۳۳۳۳۳۳;”>با اين بيان نهی در روايات ياد شده،در پی امر به حضور،و فرمان وجوبی آن،دليل لغو حکم وجوب است.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-جمله «و لا تولی القضاء» ، که در واقع ليس علی المرأة تولی القضاء،می باشد به معنی نفی توان،از زنان نيست.اصولاً،روايت در امور وضعی وارد نمی شود که قدرت شخصی را کان لم يکن تلقی کند.گر چه به صورت گزارش،در تعدادی از روايات ما،چنين مضامينی وجود دارد.اين گونه روايات،صرفاً اخبار از مسايل واقعی و خارجی است،نه چيز ديگر.
#۳۳۳۳۳۳;”>۴-به خوبی روشن است،که منظور قانون گذار شرعی،از جمله ياد شده،رعايت حال مکلفين زن بوده،که به لحاظ وضعيت جسمی و اجتماعی خاص خود،نمی توانند الزاماً چنين کاری انجام دهند.
#۳۳۳۳۳۳;”>لغو حکم حضور در جمعه،جماعت،و بخش هايی از مراسم حج مثل گوسفند سر بريدن،تراشيدن موی سر و … که هم رديف فقره مورد استدلال است،هيچگونه ابهامی را برای درستی نظريه فوق باقی نگذارده است و هرگز به اين مفهوم نيست که اگر زنان خود بخواهند،در چنين مراسمی شرکت کنند،منع می شوند و اعمالشان باطل خواهد بود.
#۳۳۳۳۳۳;”>در تعدادی روايات،وارد شده که در صورت حضور زنان در جماعت مسلمين،(مثل نماز جمعه)، بر آنان واجب می شود،که به حضور خود ادامه داده و شرکت داشته باشند.
#۳۳۳۳۳۳;”>در قسمتی از يک روايت،درين مورد چنين آمده:
#۳۳۳۳۳۳;”>«… ان الله عز و جل فرض علی جميع المؤمنين و المؤمنات،و رخص للمرأة،و العبد،و المسافر،ان لاطأتوها.فلما حضروا سقطت الرخصة،و لزمهم الفرض الاول…»
#۳۳۳۳۳۳;”>به درستی که خداوند عزوجل بر کليه زنان و مردان مؤمن واجب گردانيد و اجازه داد به زن و بنده و مسافرکه اين فرض را انجام ندهند.پس هنگامی که حاضر شد در آن،اجازه ساقط می شود و انجام آن واجب اول بر آنها
#۳۳۳۳۳۳;”>لازم می گردد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۵-مفهوم ديگر اين جمله،می تواند يک استثناء باشد و تبصره ای بر قانون لزوم حضور در جماعت مسلمانان،که در سفارش به حضور آن بيانات و اوامر اکيدی صادر شده،عدم حضور،پيامدهای اعتباری و جعلی زيادی را به دنبال می آورد.
#۳۳۳۳۳۳;”>در مورد برخی از فقرات روايت شده،مانند نماز جمعه،بيانات ديگری وارد شده،که به صراحت،عدم حضور زن را استثناء کرده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>در روايتی از پيامبر آمده: «الجمعه حق واجب علی کل مسلم و جماعه،الا اربعه عبد مملوک،او امرأة،اوصبی،او مريض». نماز جمعه حق واجبی است بر هر مسلمان که با جماعت بخواند،به جز ۴ نفر،برده يا زن يا کودک يا مريض.
#۳۳۳۳۳۳;”>فقهای اسلام،به همين مضمون فتوا داده،استثنا ها را از ۴ تا ۹ شمارش کرده اند. به عنوان مثال: شيخ طوسی در نهايه،از حکم وجوب حضور در نماز جمعه،۹ گروه را معاف دانسته است،که يکی از آنان،زنان می باشد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۶-به لحاظ گذشت زمانی بيش از ۱۴۰۰ سال،درک موقعيت صدور اين فرمان،بسيار مشکل است.نمی توان به خوبی دريافت،که حضرت رسول (ص) در چه شرايطی از فرمان عمومی و همه شمول حضور در جمعه،و ديگر مراسم مذهبی،نسبت به خصوص زنان،(آن هم زنان جوان) صرف نظر فرموده است؟ آيا به لحاظ آنکه اطاعت از شوهران را واجب می دانست؟ و اين کردارها به صورت يک حکم لازم،با حق آنان منافات داشته،در فروپاشی خانواده ها مؤثر می بود؟
#۳۳۳۳۳۳;”>آيا به لحاظ تبعاتی که ممکن بود حضور زنان در کنار مردان،در پی داشته باشد،به خصوص با توجه به اينکه هنوز افکار جامعه جاهلی از بين نرفته بود و فرهنگ جامعه عرب پيش از اسلام،بر مردم پرتوی ولو کم سو داشت؟ و آيا؟ …
#۳۳۳۳۳۳;”>۷-معمولاً در خطابات،احاديث،متون دينی و همه جا،اصل در وحدت سياق خطابه و سخن است.
#۳۳۳۳۳۳;”>حديث ياد شده در عنوان بحث،بايد سياق و روش ادبی واحدی را در پی داشته باشد. نمی توان گفت که از مواد ۱۶ گانه فرمان مذکور،فقط همين فرمان تصدی قضا،به گونه فرمانی لازم،زنان را منع کرده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>پذيرفتنی نيست،که برخی از مواد فرمان،الزامی،پاره ای اختياری،تعدادی بيان مکروهات و بعضی مثبت حرمت باشد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۸-فرامين مندرج در منشور ۱۶ گانه رسول گرامی اسلام،که با عنوان وصيت به حضرت علی (ع) مطرح گرديده است،همه ارشادی است.
#۳۳۳۳۳۳;”>سه ماده آخر فرمان،که حاوی حقوق مرد بر زن است،با استناد به ديگر متون متقن و صريح اسلامی،تحرير گرديده و اگر صرفاً دليل آن همين روايت می بود،ثبوت حکم حرمت بی نهايت مشکل می شد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۹-به کمک ديگر روايات،حداکثر چيزی که می توان گفت،ثبوت کراهت است.
#۳۳۳۳۳۳;”>۱۰-به استناد همين حديث،و يکی دو روايت ديگر مشابه آن،فقهای بزرگ،ذکوريت را شرط قضا عنوان نموده اند.در حالی که در جای خود ثابت شده،امور انتزاعی قابل جعل نمی باشند.به ظاهر،جملات وارده در احاديث مذکر نفی قضاوت زن را اثبات می کرد،از اين مضمون برداشت کرده اند که :رجوليت و ذکوريت شرط قضا است و حال آنکه مرد نفی،به فرض قبول،نمی تواند شرط وجود حکم اثباتی ديگری باشد و به عبارت ديگر : جمله « زن قاضی نمی شود.» يک قضيه سالبة المحمول است،که عکس آن به تقابل«مرد قاضی می شود» است.
#۳۳۳۳۳۳;”>بر طبق نظريه آقايان از جمله،«زن قاضی نمی شود»،استنباط می شود انوثيت او شرط حکم بوده است و اين صفت ضد رجوليت است،چون انوثيت شرط نفی است،پس رجوليت شرط اثبات می باشد و حال اينکه اين برداشت غلط است،زيرا اين مفهوم به صورت قضيه کليه سالبة المحمول مطرح است.يعنی «کل اناث ليس بقاضی» و مقابل آن(چون بين انوثيت و رجوليت تقابل ضدين است)«کل رجل قاضٍ» می باشد.
#۳۳۳۳۳۳;”>بديهی است که از اين قضيه نمی توان نتيجه گرفت که زن قاضی نمی شود،علاوه بر اينکه در قضيه اول بحث داريم و اساس دعوی همان است که چرا زن قاضی نباشد؟
#۳۳۳۳۳۳;”>به صرف اين سخن که زن قاضی نمی شود،نمی توان گفت مرد قاضی می شود،از خصوص اين جمله چنين نتيجه ای حاصل نيست.ممکن است مرد قاضی بشود،ممکن است نشود.اثبات آنرا بايد از مستندات و منابع و مدارک ديگری جست که به ادعای ما و بسياری ديگر خصوصيتی در مورد مرد وجود ندارد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۱۱-علاوه بر اينکه نمی توان خصوصيت رجوليت را شرط دانست،شايد انوثيت مانع از قضا است و خنثی بتواند قضاوت کند.
#۳۳۳۳۳۳;”>در قضيه ياد شده،«زن»،موضوع، و «قضا» محمول،و«نمی شود» نسبت قضيه بود.«زن قاضی نمی شود.» را نمی توان سلب موضوعی برای موضوع ديگری که ضد اوست قرار داد.
#۳۳۳۳۳۳;”>۱۲-نسبت محمول به موضوع در قضيه ياد شده(زن قاضی نمی شود) ممکن است در حالی که فقهای محترم در تحقق قضای اسلامی،برای خود قائل به وجوب شرطيت ذکوريت اند.
#۳۳۳۳۳۳;”>يعنی به نظر آنان،اگر قرار باشد کسی قاضی شود،حتماً بايد مرد باشد و حال آنکه اخذ شرط رجوليت به حکم و وجوب،به استناد سلب قضا از زن در صورتی امکان امری نامعقول است
#۳۳۳۳۳۳;”>۱۳-اموری که به طبيعت انسان مربوط است نمی تواند شرط باشد.رجوليت و انوثيت اموری طبيعی اند،ساختمان وجود زن غير از مرد است،انوثيت يک اعتبار عقلی است که سرچشمه آن طبيعت خاص زن است و همچنين مرد.
#۳۳۳۳۳۳;”>نمی توان ويژگی طبيعت را شرط اثبات و نفی حکم خدا قرار داد که اين موضوع تکليف است.
#۳۳۳۳۳۳;”>به بيان ديگر ،فقيهانی که ذکوريت را شرط دانسته اند،موضع تکليف را با شرط تکليف به هم آميخته اند. احکام الهی و شرعی،به سه صورت عمده برای مکلفان مطرح شده:
#۳۳۳۳۳۳;”>۱-موضوع حکم،انسان مکلف بما هو انسان،بدن قيد جنسيت.
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-رجل بما هو رجل،يا انسان مرد و مذکر.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-المرأة بما هو المرأة،يا انسان مونث.
#۳۳۳۳۳۳;”>احکام از نوع اول فروان است،همانند:نماز،روزه،حج،زکات و… تحقق موارد دوم و سوم،اندک است و علاوه بر اين،نيازمند دليل قاطع و روشن.
#۳۳۳۳۳۳;”>جهاد،اقامه جمعه و… بر مردان فرض شده و قطع نماز و روزه به هنگاه حيض و نفاس و استحاضه،… احکامی است که صرفاً برای زنان جعل شده.
#۳۳۳۳۳۳;”>در همه اين صور،امور و واقعيت های طبيعی،موضوع حکم خدا بود و انسان،زن،مرد،شرطِ احکام ياد شده نبود.موضوع مسايل حيض و نفاس زن است نه آنکه شرط اين احکام و فروعات،زن است.
#۳۳۳۳۳۳;”>چنان که موضوع حکم خدا ،در نماز و … انسان مکّلف بود،نه آنکه شرط فرمان الهی انسانيت باشد،چرا که نيازی به ذکر اين سخنان نيست،که خطاب«اقم الصلاة» خود موضوعش را تعيين کرده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>موضوع اين آيه شريفه:« و ليضربن بخمرهن علی جيوبهن..»(آيه ۳۱ سوره نور)(مقنعه های خود را تا گريبان فرو گذارند.)
#۳۳۳۳۳۳;”>…نيز مشخص است،که از فحوای حکم ،اختصاص آن معلوم می شود.
#۳۳۳۳۳۳;”>بنابراين جای ترديدی وجود ندارد که رجوليت و انوثيت موضوع تکليف است نه شرط آن. که شرط به مرحله اجرا و تحقق وجودی مامورٌ به،ارتباط پيدا می کند.نه اينکه قيد عنوان حکم باشد.
#۳۳۳۳۳۳;”>پس زن اگر قضاوت کند،هم قدرت دارد هم قادر به انجام آن است و عرفاً او را قاضی می نامند و ای بسا به نسبت از مردان هم بهتر قضاوت کن،ولی(به نظر مخالفان)اسلام قضاوت او را قبول ندارد.پس تحقق عنوان قضا،با حکم زن نيز صادق است،ولی در اجرا ئ تأثير و نفوذ،اسلام کردار او را موثر نمی داند.
#۳۳۳۳۳۳;”>با اين وصف،نظر مخالفان را اصلاح کرديم اکنون بايد روشن کنند به استناد چه دليلی اسلام قضاوت زن را نافذ نمی داند؟ و حال آنکه موضوع قضا عام است و شامل زن و مرد هر دو می شود،قرينه اين سخن،استثنای حضرت رسول (ص) است،که نشان دهنده وجود زن در جمع مخاطبان احکام خدا و از جمله قضا بوده است.(۳)
#۳۳۳۳۳۳;”>پيش از ادامه بحث،ضروری است به بررسی استدلال های ناشی از حديث ولايت به همان سبک و سياق پيشين بپردازميو در بازگشتی مجدد مطلب فوق را در مبحث«قضای زن از ديد عقل» دنبال کنيم.
#۳۳۳۳۳۳;”>چنانکه ملاحظه شد،روايت مذکور از طريق اهل سنت نقل شده و در منابع شيعی موجود ندارد اگر هم در پاره ای از کتب شيعه ذکری از آن آمده از طريق اهل سنت اقتباس شده است.(۴)
#۳۳۳۳۳۳;”>ما بر اساس روش خاص خود،هر چه را از طريق عامه نقل شود مردود نمی دانيم،بل که مانند احاديث شيعه،قائل به دقت در متن و محتوا و سند و خصوصيات صدور و … آن هستيم و اين احاديث را مستند خويش قرارمی دهيم.
#۳۳۳۳۳۳;”>۲-گذشته از اين،موقعيت صدور روايت،نشان دهنده اختصاص آن به همان مورد است و سخن حضرت رسول (ص) صرفاً در مورد خاندان کسری بيان شده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>ما اين مورد را،که به اصطلاح «قضيه فی واقعةٌ» می باشد،نمی توان تعميم داده برای مسلمين هم جاری بدانيم.
#۳۳۳۳۳۳;”>۳-اشکال ديگر آن که :در روايات ياد شده،سخن از سلطنت و حکومت مطلقه است نه قضاوت و ولايت که مورد استناد فقها قرار گرفته است.با اين حديث نمی توانيم قضای زن و رياست او را ممنوع کنيم که مورد استدلال اعم از مدعا است.
#۳۳۳۳۳۳;”>۴-مطلب ديگری که تصور می شود عامل اصلی اظهار اين سخن بوده آن است که در اواخر حيات حضرت محمد(ص) و پس از پيروزی های مکرر در نبرد با کفار داخلی و ارسال پيام به اطراف جهان پيامبر اوضاع داخلی ايران را به دقت زير نظر داشتند.سوال آن بزرگوار از پادشاهی ايرانيان مؤيد اين برداشت است.
#۳۳۳۳۳۳;”>بنابراين،روايت صرفاً جنبه سياسی داشته و به انگيزه تشجيع مسلمين صورت گرفته است.ظهور چندين پادشاه زن و مرد (۱۲ نفر) در طول مدت چهار سال بيانگر ضعف شديد در دستگاه حکومتی ايران،بوده است و آن بزرگوار،که مسائل ايران را با ذکاوت و سياست دقيق الهی خود پی گيری می فرمودفدر چنان موقيعتی (زمان بيان اين سخن طبق بررسی تاريخ پادشاهان ساسانی ايران از زمان تولد پيامبر (ص) تا حيات ايشان،سال هشتم تا دهم هجری بوده است.) آن سخن زيبا را،بر زبان جاری فرمود،که مفهوم آن چنين بود: «پارسيان اين بار هم رستگار نمی شوند و از بحران سياسی حاکم بر کشور خود،جان به سلامت نمی برند» (اين زن هم نمی تواند کشتی صدمه ديده را به ساحل ببرد)
#۳۳۳۳۳۳;”>ظهور زنی جوان در عرصه سياست ايران،به معنی فقدان مردان کارآزموده تلقی شده و دليل قاطعی در سقوط حکومت آنان،به حساب می آمد.با اين وصف،به خوبی روشن می شود،مراد حضرت رسول (ص) صرفاً ايرانيان بوده و فقط درباره آنها چنين بيانی را ابراز داشته اند.
#۳۳۳۳۳۳;”>نکته ای که در اين ميان مبهم مانده،آن است که :«چرا دختر کسری عنوان شده است؟!» پاسخ آن به نظر ما روشن است،زيرا در عرف عرب آن زمان،کسری لقب همه پادشاهان بعد از انوشيروان بوده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>روايت فوق دارای مضامين بسيار جالب تاريخی است.از جمله:تعبير به «ملکو عليهم» حکايت از دست نشانده بودن پادشاه دارد،که سران سياسی،هر چند ماه يکی از فرزندان و خاندان کسری را،برمی داشته و کس ديگری را به جای او می نشاندند.
#۳۳۳۳۳۳;”>۵-مفهوم روايت،گزارش از ناتوانی زن است. (حکم وضعی) نه ممنوعيت جعلی و تشريعی.
#۳۳۳۳۳۳;”>آن زن نمی توانسته چنان قدرتی داشته باشد،نه اينکه اگر توانست،شارع او را ممنوع کرده است.
#۳۳۳۳۳۳;”>فرض کنيم در جامعه ای تمام رجال به مرض سفاهت مبتلا شوند،و جز زنی دانشمند و زيرک در ميان نباشد،آيا باز هم ولايت از او ساقط است؟ همين ولايت را اگر بر مردان غير عاقل بدانيم چه؟! يا فرض کنيم،در کرات ديگر،زنان از مردان قوی تر و عاقلترند آيا رسم آنان را می پذيريم،يا مردود می دانيم؟!
#۳۳۳۳۳۳;”>۶-معنای ظاهری روايت،می تواند به عنوان معارض داستان ملکه سبأ مطرح باشد،چگونه آنجا بلقيس باعث رستگاری قوم و ملت خود شد؟!
#۳۳۳۳۳۳;”>پس نمونه متقن و عينی برای نقض سخن مذکور وجود دارد و حداقل آنکه نمی توان به صورت عام،مضمون روايت را همه جا سرايت داد.
#۳۳۳۳۳۳;”>اکنون هم،در دنيا موارد زيادی ديده می شود،که زنان را بر مردان ترجيح می دهند و آنان به زمامداری میس پردازند و آن ملت،بدبخت تر از آن زمانی که زمامدارش مرد است،نمی شود و از راه اصلاح به در نمی رود.
#۳۳۳۳۳۳;”>۷-با توجه به صدر و ذيل روايت،و شأن نزول آن،نمی توان گفت منظور از فلاح،رستگاری در آخرت است،زيرا مراد اصلاح و عدم اصلاح مورد ولايت است،چون مورد ولايت زن کشور داری است،فلاح در اين هدف شرط است.پيروزی او بر مشکلات سياسی و اقتصادی و اجتماعی موجب فلاح و رستگاری ملت او خواهد بود.
#۳۳۳۳۳۳;”>در شماره آينده،؛بحث قضاوت زن را از نظر اجماع فقها و عقل پی خواهيم گرفت.
#۳۳۳۳۳۳;”>يادداشتها:
#۳۳۳۳۳۳;”>(۱):قراينی،در آخر حديث،که سفارش به اطاعت از شوهران می کند،و اذن آنان را در بخشش و … شرط می داند و … می تواند مؤيد اين نظر قرار بگيرد.
#۳۳۳۳۳۳;”>(۲):برای اطلاع بيشتر به مباحث اصول فقه مراجعه شود،زيرا دامنه بحث گسترده تر و محل تضارب آرای مجتهدان می باشد.
#۳۳۳۳۳۳;”>(۳):استثنای زن به شيوه متصل مطرح شده،نه منقطع،فرموده حضرت رسول (ص): «يا علی ليس علی المرأة جمعه و لا جماعه و … لا تولی القضاء» استثنائی است که به دنبال حکم عام خدا،وارد شده و انگيزه آن،ارفاق در حق زنان است.
#۳۳۳۳۳۳;”>(۴):جالب اينکه مرحوم صاحب جواهر که می گويد: «جعل الله الرشد فی مخالفتهم» اينجا با اهل سنت هم صدا شده است و بر مدارک آنان تکيه دارد.