شرح احوال وآثار سيّد محمد نوربخش قاينی – قسمت اول
#۰۰۰۰۰۰;”>تولد،تحصيل:
#۰۰۰۰۰۰;”>در سال ۷۹۵ (۱) قمری ،برابر باسال ۱۳۹۲ ميلادی درشهر قاين متولد شد.(در برخی منابع مانند: نسخه خطی کتابخانه آية الله گلپايگانی سال تولدش سنه۷۹۷قمری ذکر شده ، ومولوی محمد شفيع،۷۶۵ قمری نوشته است . آقای مشاق علی تولد اورا ۷۵۹ ياد کرده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>پدرش سيّد محمّد بن سيّد عبدالله از چهره های شاخصِ شهر قاين و از مهاجران عرب است.(۱) مادرش اهل قاين واز شيعيان همانجا است. می گويند وقتی سيّد محمد به دنيا آمد، طبق رسمِ قاينی ها،او را در اربعين اول زندگی اش، به مشهد علی بن موسی (ع) برده طواف داده اند
#۰۰۰۰۰۰;”>سيّد مراحل اوليه تحصيلات خود را در قاين نزد پدر و اساتيد حوزه اين شهر طی کرده، در سن هفت سالگی حافظ تمامی قرآن گرديد. در قاين از محضر پدر علم اش واساتيد حوزه علميه جعفريه قاين بهره مند بودتااينکه به پيشنهاد اساتيدش از قاين به مشهد اعزام شد آنگاه برای ادامه تحصيل راهی حوزه علميه حِلَّه (درحوزه جغرافيائی کشور عراق کنونی) گرديد. در شهر حلّه از محضر استادِ شهير احمدبن فهد حلی جمال الدين ابی العباس،م ۸۴۱ ق. بهره گرفت. (۲) سيّد محمد در حوزه حلّه ادامه تحصيل داد تا آنکه به مرحله اجتهاد نائل شدواحساس کردکه اينک به درس خواندن نيازی ندارد. (پس از اين)مدتی نيز در شهر هرات به تحصيل اشتغال داشته است. در هرات از محضر ابراهيم ختلانی و کسان ديگری که متأسفانه نامشان براين پژوهشگرمکتوم مانده است،کسب فيض نمود .محمد نوربخش در يکی از نامه های خودمينويسد:
#۰۰۰۰۰۰;”>سلوک من در طريقت بعد از خوض (فرورفتن) در فنون ادبی،شرعی،و حکمی بوده است. ادبيات شامل لغت،اشتقاق،اعراب،بناء معانی،بيان،انشای نثر،علم محاضرات که علم کتاب،عروض، قافيه،فرض الشعر می باشد.
#۰۰۰۰۰۰;”>و شرعيات شامل: قرائت که چهار است اختلاف،تجويد،وقوف،رسم الکتابه و دانش کلام،تفسير،حديث،اصول و فروع فقه ،تصوف.
#۰۰۰۰۰۰;”>و حکميات نزديک به هفتاد فن (و گرايش) از جمله:منطق،حکمتِ صرف، هيأت،اقليدس،حساب،جبر،مقابله، مجسطی،ارشماطيس طب،نجوم و غير آن.
#۰۰۰۰۰۰;”>——————————
#۰۰۰۰۰۰;”>۱-پدرش، سيدمحمّد متولد شهر قُطَيف است. اين شهر تابع حوزه سياسی فعلی کشور بحرين ؛ودر آن زمان، حتّی تاعصر ماتابع ايران بوده است.جدّ او عبد اللّه امّا،متولد يا ساکن در لحصا ، تابع حوزه فعلی سياسی عربستان سعودی بوده است. از اين رو سيّد احياناًخودرا قطيفی ولحصاوی( يا احساوی) معرفی کرده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>۲-در دوره او عالمان ديگری نيز در حله وجود داشته اند مانند حسن بن راشد متوفای ۸۲۵ عزالدين حسن زنده در ۸۴۰ علی بن فضل بن هيکل م ۸۴۱ فاضل مقداد،درگذشته ۸۲۶ .و دور نيست که از محضر اين بزرگان و تنی چند از ديگر اساتيد آن حوزه سود برده باشد.
#۰۰۰۰۰۰;”>رياضت:
#۰۰۰۰۰۰;”>در سن بيست سالگی (به سال ۸۱۵قمری) پس از تحصيل درعراق (۱): چنانکه خود در نامه اش به يکی از سلاطين نوشته روانه خراسان بزرگ وآنگاه عازم خوارزم می شود. امّا ،حافظ حسين کربلايی می نويسد:
#۰۰۰۰۰۰;”>در وقتی که سيّد محمد نوربخش در هرات به تحصيل علوم مشغول بوده حضرت شيخ ابراهيم ختلانی رحمه الله که از جمله خلفای حضرت خواجه اسحق بوده او نيز در هرات بوده و سيّد محمد را سودای درويشی در سر، هميشه گرد درويشان می گشته، شيخ ابراهيم باوی ملاقات نموده ديده که جوان قابلی است وی را به خدمت خواجه اسحق دلالت کرده وی متوجه آن صوب شده به خدمت خواجه مشرف گشته و مريد شده و رياضات شاقه کشيده و [به] اربعينيّات متوالی نشسته.
#۰۰۰۰۰۰;”>شوقِ او به عرفان موجب می گردد تادر حلقه درس و خلوتِ خواجه اسحاق ختلانی جای گيرد و دست ارادت به سوی او دراز کند.
#۰۰۰۰۰۰;”>مريد جوان، پس از اندک زمانی مورد توجه مراد و استاد خود قرار می گيرد؛ به گونه ای که خواجه اسحاق او را به عنوان پير طريقت و نايب خود برمی گزيند وخرقه امير سيّد علی همدانی را به او ميپوشاندو خود را يکی از ياران او می شمرد. هم چنين خواجه اسحاق ختلانی، بر پايه خوابی که ديده بود،ويرا« نور بخش» لقب ميدهد.
#۰۰۰۰۰۰;”>نوربخشم گفت،دردم دادبخش درد اومارا بود نور وصفا
#۰۰۰۰۰۰;”>وخليفه او،اسيری لاهيجی گفته است:
#۰۰۰۰۰۰;”>آمده از غيب نامش نوربخش بود چون خورشيد بامش نوربخش
#۰۰۰۰۰۰;”>خواجه اسحاق از ديگر مريدان خويش خواسته بود تا گرد سيد جمع آيند و او را به عنوان پير خوش بپذيرند. مريدان به جز معدود افرادی (از جمله سيّد عبدالله برزش آبادی، که بعداً فرقه ای جدا تشکيل داد) فرمانِ خواجه را گردن نهادند.وچون سيّد عبد الّله طريق مخالفت پيمود،خواجه اسحاق سيد عبداللّه را مرتد اعلام نمودوبيعت با اورا باطل دانست.خواجه گفته بود اگر چه سيّدمحمد جوان است ومريدماامّا، پير ماست.سيّد محمد در يکی از سروده های خود به اين موضوع اشاره کرده، می گويد:
#۰۰۰۰۰۰;”>پيرم و مريد خواجه اسحاق آن شيخ شهير و قطب آفاق
#۰۰۰۰۰۰;”>به نظر نگارنده بايد انگيزه گرايش «سيّد» را به عرفان در حلّه جستجو کنيم.وی دفترهای نخست اين درس رادر حلّه،از محضر استادش(ابن فهد) فرا گرفته بود.
#۰۰۰۰۰۰;”>نيم نگاهی به آثار احمدبن فهد حلّی، ديدگاه عرفانی او را برای ما روشن می کند. در ميان علمای حلّه به جز او افراد ديگری هم می توانستند چنين موقعيتی داشته باشند.به ويژه اگر زمان تأليف برخی آثار سيّدرا درهمان دوره اقامت وی در حوزه شيعی شهر حله، بدانيم (۱).
#۰۰۰۰۰۰;”>———————————————
#۰۰۰۰۰۰;”>(۲):مرحوم شيخ عبد الحسين آيتی مهموئی(قاينی) نوشته:«… کتاب العقايد در فقه و احکام که در حله در آنگاه که بر شيخ اجل احمدبن فهد تلّمذمی کرده تصنيف فرموده» و فرازی از اين کتاب آورده که جمله آخرِ آن چنين است: ينبغی ان يکون الامام وليا کاملاً فی مقامات الولاية … = سزاوار است که امام ولی کاملی در مقام های ولايت باشد»
#۰۰۰۰۰۰;”>مؤيد اين نظريه آن است که سيد در دوره تحصيل خود درس تصوف خوانده است.پس بی گمان بايددر حلّه وچنان که يادشد از محضر همان اساتيد، آموخته باشد.زيرا او در نامه خود به يکی از سلاطين به اين موضوع تصريح دارد و می گويد: سلوک من در طريقت بعد از تحصيل علوم … بوده، و از جمله آن علوم،تصوف را ياد کرده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>قيام عليه شاهرخ
#۰۰۰۰۰۰;”>بنابه روايتی، در سال ۸۲۶ قمری خواجه اسحاق ختلانی وبرادر ش و سيّد محمد نوربخش (۱) به اتفاق گروهی از مريدانِ خود تصميم گرفتندتا عليه شاهرخ تيموری ( ۸۰۷-۸۵۰ ق) قيام کنند.
#۰۰۰۰۰۰;”>و بنابه روايتی ديگر: قصد قيام در کار نبوده،بل که منافقان و بدخواهان از آن سه نفر نزد والی شهر سعايت کردند واين داستان را از خود ساختند. والی شهر نيز حسب وظيفه والی گری جريان را به هرات گزارش کردو شاهرخ دستور جلب آنان را صادر نمود.احتمال ميرود اين ضربه از سوی همان مرتد وپيروان اش _به تلافی همين فتوا-به خواجه وبرادر وی وسيّد محّمد وارد آمده باشد. اهل دنيا که اهل تزوير اند از اين کارها ميکنند. واللّه العالم.
#۰۰۰۰۰۰;”>سه نفر ياد شده توسط حاکم آن ولايت (ختلان) که نام وی «بايزيد» معرفی شده دستگير و عازم هرات می شوند. از سوی شاهرخ هر سه به مرگ محکوم گرديدند.
#۰۰۰۰۰۰;”>در ميانه راهِ ختلان به هرات (درشهر بلخ) حکم اعدام در مورد خواجه و برادرش اجرا شدولی درباره سيد لغو گرديد (۲).وقتی خواجه اسحاق را برای کشتن می برند،محمد نوربخش ميگويد:
#۰۰۰۰۰۰;”>با چرخ ستيزه کار مستيز و برو چون نوبت تو رسيد برخيز و برو
#۰۰۰۰۰۰;”>اين جام جهان نما که نامش مرگ است -خوش درکش و جرعه بر زمين ريز و برو(۳)
#۰۰۰۰۰۰;”>———————————————————-
#۰۰۰۰۰۰;”>(۱):برخی بر اين باورند که سيّد محمد قصد قيام نداشته و آنرا سودمند نمی يافته است اما به اصرار خواجه به چنين کاری رضايت داد. شايد علت تبديل حکم اعدام او به حبس بر اساس همين گزارش باشد. مولوی محمد شفيع نوشته:
#۰۰۰۰۰۰;”>او [خواجه اسحاق ختلانی] سيّد را به سبب علّو نسبت و همت جوانش برای پيروزی نهضت شايسته تشخيص داد و جای خود را در مرکز به او سپرد. سيّد قضيه را درک کرده بود و از ختلانی عذر خواست و گفت «هنوز ما آمادگی کامل نداريم و شاهرخ ميرزا بر ايران و توران و هند و عرب و عجم تسلّط دارد. مقابله با چنين پادشاهی بدون آمادگی کامل امکان پذير نيست. در اين شکی نيست که حکومت ما از مقدرّات الهی است؛چرا عجله کنيم هر چه مصلحت بود به ظهور خواهد پيوست.اما ختلانی حاضر نبود که اين را بپذيرد. پاسخ داد «مناسب ترين زمان خروج الان است. انبياء نيز هنگام خروج آمادگی ظاهری نداشتند»
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای مدرسی که در جای ديگری ادعای مهدويت سيّد را مستقيم از سوی خود اومی داند ضمن آنکه قيام او را به دستور خواجه تلقی نموده است،از ادعای مهدويت وی نيز ياد کرده.که بنابر تحقيقات ما سخن نادرستی است.
#۰۰۰۰۰۰;”>(۲):هم زمان با اين حادثه شاهرخ ترور می شود، خواندمير نامِ ترور يست را احمد لر و از مريدان فضل الله استرآبادی [رهبر حروفيه م ۷۷۴ ق] که به حضور امير سيّد قاسم انوار می رسيده، دانسته است. احتمالاً به استناد همين گزارش برخی از فضلای معاصر،سيّد محمد نوربخش را به حروفيه نسبت داده اند. نورالدين مدرسی چهاردهی نوشته: ولی قاسم انوار [م۸۳۷ ق] با سيّد نوربخش که داعيه مهدويت و سلطنت داشت ضمناً با حروفيه هر دو مسلک متضاد نزديکی و وداد داشته در اجرای نيات آنان کوشا بود» چون قبل از اين صراحتاً قاسم انوار را مدافع حروفيه دانسته، لذا منظور او از اين جمله ،سيّد محمد نوربخش است.) و اگر چنين باشد مثل نسبت مهدويت گمان باطلی است و ما در جای آن،پاسخ اين شبهه را نوشته و مدارک کذب آنرا نشان داده ايم.
#۰۰۰۰۰۰;”>۳-از نسخه بريتيش ميوزيوم، ص۲۳ (محسن سعيدزاده،خرداد۱۳۷۴،لندن)
#۰۰۰۰۰۰;”>سيّد محمد نوربخش را به هرات (پايتخت شاهرخ) می آورند و در داخل چاهی (۱) حبس می کنند. پس از هجده روز او را از چاه درآورده به زنجير می کشند و از هرات به شيراز و سپس به بهبهان تبعيد می کنند. مدتی در شيراز و بهبهان به سر می برد تا آنکه سلطان ابراهيم فرزند شاهرخ،در سال ۸۲۹ قمری او را آزاد می کند و اجازه می دهد به هر کجا که ميل او است برود (۲).
#۰۰۰۰۰۰;”>نوربخش به شوشتر و از آنجا به بصره و سپس به حله می رود. درشهر حله مردم به اوگرايش پيدا می کنند،ولی سيّد در آنجا نمی ماند و راهی بغداد می شود. از بغداد به کردستان و از آنجا به ميان بختياری ها می رود(۳).در تمامِ اين مدت جمعی از مريدان وی که اهل حله بودند، او را همراهی می کنند.
#۰۰۰۰۰۰;”>مردمِ بختياری به سيّد محمّد گرايش پيدا می کنند، خطبه به نامش خوانده و برای او سکه ضرب می کنند. مصادف با اين ايام (سال ۸۳۹ ق) شاهرخ در آذربايجان بسر می برد. خبر نوربخش به او می رسد، دستور دستگيری سيّد را صادر می کند. مأمورين شاهرخ سيّد را گرفته و به بند می کشند و در ميان سپاهيان به حضورشاه تيموری، می برند.
#۰۰۰۰۰۰;”>در اين حال شاهرخ با سيّد به تندی و درشتی سخن گفته بود. شاهرخ تصميم داشت او را اعدام نمايد ولی او در فرصتی مناسب موفق شد از سپاه شاهرخ بگريزد.(۴)
#۰۰۰۰۰۰;”>————————————————–
#۰۰۰۰۰۰;”>(۱):شهر هرات دارای دژی مستحکم و مخوفی بوده است. اين دژ نظامی که محبسی برای زندانيان خطرناک محسوب و به قلعه اختيارالدين شهرت داشت،توسط خواجه فخرالدين کرت در سده هفتم ساخته شده بود. ولی به دستور امير تيمور تخريب و مجدداً به فرمان پسرش شاهرخ در سال ۸۱۸ بازسازی شد.
#۰۰۰۰۰۰;”>گفته اند:هفتصد هزار کارگر در ساختمان آن دخالت داشته اند. چاهی که سيّد را در آنجا افکندند احتمالاً در همين دژ قرار گرفته بود.چاه قلعه مذکور محبس آزاد مردان فراوانی بوده که تاريخ نامِ آنان را چون مولانا معروف خطاط بياد سپرده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>معين الدين زمچی اسفزاری در صفت قلعه اختيار الدين می نويسد:ديگر از مستغريات بقاع و مستبدعات قلاع قلعه محروسه معموره اختيار الدين است که در جانب شمال اين باره جنات مثال سر باوج قلال قلاع افلاک کشيده و دنداته های مشرفات بروجش که با کوتوال قلعه هفتم زبان يکی دارد…
#۰۰۰۰۰۰;”>بنش رسيده بماهی سرش گذشته ز ماه رسيده است بجائی که نيست آنسو راه
#۰۰۰۰۰۰;”>طناب فکر ز اغراق خندقش قاصر کمند و هم ز الصاق کنگرش کوتاه
#۰۰۰۰۰۰;”>(۲):از محمد سمرقندی شاگرد سيّد محمد که شرح حال او را نوشته نقل می کند سيّد در بهبهان هم چنان در غل و زنجير بوده تا زمانی که سلطان ابراهيم او را آزاد نمود.
#۰۰۰۰۰۰;”>۳-سيّد عبدالرحيم دهکردی که … شايد از اينجا مريد او شده باشد؛ نسل اندر نسل.
#۰۰۰۰۰۰;”>۴- به احتمال قريب به يقين، سيّد در ميان درباريان وسپاهيان شاهرخ هوادارانی داشته است.نقش همسر او گوهر شاد وارادت وی به سادات چنان روشن است که فکر ميکنم همو مانع اعدام سيّد بوده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>مدت سه شبانه روز در کوههای پر از برف آذربايجان سرگردان و پس از آن توسط حاکم خلخال دستگير و مجدداً روانه اردوی نظامی شاهرخ می گردد. سلطان تيموری دستور می دهد او را به چاه(۱) اندازند. ۵۳ روز بعد از اين وقتی که شاهرخ تصميم گرفت به پايتخت خود (هرات) باز گردد، سيّد را از چاه بيرون آورده با خود به هرات می برد.
#۰۰۰۰۰۰;”>ورود شاهرخ به هرات در فصلِ بهار و در ماه ربيع الثانی سال ۸۴۰ ذکر گرديده است. شاهرخ درهرات فرمان می دهد که روز جمعه سيّد به منبر رود و از ادعاهای خود دست بردارد. سيّد به منبر می رود و می گويد:
#۰۰۰۰۰۰;”>از اين شخص (اشاره به خودش) سخنی می گويند، اگر گفتيم،اگر نگفتيم ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرين» آيه ۲۳ سوره أعراف. (۲) سپس فاتحه می خواند و از منبر پائين می آيد. در جمادی الاولی همان سال بند از پای او برداشتندامّا،وی محکوم شد که بعد از اين می تواند درسِ علوم رسمی بگويد ولی حق ندارد جمعيت زيادی در مجلس خود بنشاند (و حق ندارد علوم غير رسمی مثل عرفان،تدريس کند) هم چنين ملزم است دستار سياه ببندد (۳)
#۰۰۰۰۰۰;”>____________________________
#۰۰۰۰۰۰;”>۱-چاه ،حکم سلول های انفرادی حالا را داشته، تنگ و تاريک و غير قابل نفوذ.به پاورقی پيشين نگاه کنيد.
#۰۰۰۰۰۰;”>۲-:پرورشگرا! به خود ستم کرديم( نه به تو) چنانچه ما را نيامرزی و به ما مهر نورزی بدون گمان کم می آوريم(و زيان ميکنيم)
#۰۰۰۰۰۰;”>۳- برخی نوشته اند: عمامه سياه به سر نکند. در نسخه خطی مجالس المؤمنين ملکی آقای پروفسور شيرانی که سال ۱۰۷۹ تاريخ کتابت دارد به جای درس بگويد «درس نگويد» آمده و گزارش عمامه نيز سؤال برانگيز ياد شده. تاريخ سياسی خلع لباس روحانيّت از سوی سلاطين وحکام ريشه در تاريخ روحانيّت دارد.
#۰۰۰۰۰۰;”>سه ماه بعد از اين (در رمضان سال ۸۴۰قمری بار ديگر شاهرخ دستور داد او را دستگيرکنند و از طريق تبريز از قلمروِ حکومت وی دور سازند تا به سرزمين روم برود؛و دستور شاهرخ اجرا شد. در اين فاصله شمار زيادی با او بيعت کرده بودند.سيّد در نامه خود خطاب به شاهرخ شمار آنان را صد هزار نفر ياد می کند(۱) و اين آيه شريفه را تذکر می دهد: «يريدون ليطفئوا نورالله بافواهم و اللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون» (آيه ۸ سوره الصّف) مأمورين شاه در مرزِ ايران آن روزگار، بند از پای او برداشته واو را به پشت خطِ مرزی روانه ساختند. ولی سيّد فرمانِ شاه را ناديده گرفت و به سوی شيروان تغيير مسير داد و از آنجا به گيلان رفت.
#۰۰۰۰۰۰;”>سيّد از دوره رياضت خويش ، چنين سخن می گويد:
#۰۰۰۰۰۰;”>سيّد،خطاب به شاهرخ نوشته است: و مدت بيست سال است که آن پادشاه در ايذاء اين مظهر سعی بليغ می نمايند و سه نوبت مقيد گردانيده است. دو نوبت در چاه داشته و هزار فرسخ تقريباً با بند اقليم به اقليم گردانيده… و مدت اول نوبت قيد شش ماه بود و بند گران و حکم قتل بود و نوبت دويم مدت قيد چهار ماه بود و بند گران و حکم بر قتل نبود و نوبت سيم مدت قيد دو ماه بود و بند سبک و چاه و حکم و قتل نبود»
#۰۰۰۰۰۰;”>____________________
#۰۰۰۰۰۰;”>۱- گويا اين نامه را به وقت اقامت در گيلان برای شاهرخ نوشته است.
#۰۰۰۰۰۰;”>نوربخش در اين نامه (که تاريخ آن با حساب گذشت بيست سال از اولين دستگيری وی،سال ۸۴۶ می باشد) به شاهرخ هشدار می دهد که ديگر عمرِ او به پايان آمده و سلطنتِ اورو به زوال نهاده. او ديگر نخواهد توانست سيّد را دستگير کند و لذا تفضّلا به شاه توصيه می کند تااز گناه خود استغفار نمايد.
#۰۰۰۰۰۰;”>شاهرخ چهار سال بعد از اين تاريخ از دنيا می رود و حکومت او از هم می پاشد و چنان که سيّد پيش بينی کرده بود سلطان تيموری ديگر قادر نميشود تا به به سيّد دست يابد وبه او آسيب برساند.
#۰۰۰۰۰۰;”>تدريس،شاگردان:
#۰۰۰۰۰۰;”>چنانکه در نامه های خود ياد کرده، و به استناد رأی دادگاهِ حکومت شاهرخ تيموری،سيّد علوم متداول و رسمی حوزه ها را تدريس می نموده است. امابيشترِ همتِ او بر تدريس علومِ غير رسمی و تصوف و عرفان استوار بوده است.وی« از مريدان صاحب کمال قريب پنجاه صاحب حال» داشته است. و همه آنان (که متأسفانه نامِ اکثرشان پوشيده مانده) از محضر سيّد،بهره برده و صاحب کمالات صوری و باطنی شده بودند.
#۰۰۰۰۰۰;”>جستجوی اين پژوهشگر به منظور پيدا کردن اسامی همه آنان به جايی نرسيد امّا، نام پاره ای از شاگردانِ مکتبِ اورا يافتم،ودر جای خودش مفصّل از آن ياد خواهم کرد.از جمله شاگردان اويکی: شاه قاسم پسرش،ديگری: روح الله برادرزاده سيّد؛ ديگری: محمدبن يحيی لاهيجی «اسيری» و فرزند همين اسيری با تخلص «فدائی» که خود از علمای مشهور عصر خويش است،ديگری:حاجی محمد سمرقندی.
#۰۰۰۰۰۰;”>سکونت در تهران
#۰۰۰۰۰۰;”>چنانکه اشاره شد، سيّد در طولِ زندگی پرماجرای خود به بيشتر شهرهای اسلامی – به اکراه و تبعيد يا از روی علاقه و شوق – سفر کرد. او در هيچ نقطه ای آرام نگرفت و از لحظه ای که وطن خود (قاين) را ترک نمود تنها در دو شهر «حله» و «ختلان» موقتاً -برای تحصيل ورياضت-مقيم شد.
#۰۰۰۰۰۰;”>نوربخش،از سال ۸۴۶ به اين طرف ،مايل بود نقطه ای را ( چنانکه برخی عارفان (۱)داشته اند)به عنوان محل زندگی،کار و عبادت خود ومريدان برگزيند. او در نزديکی تهران کنونی و «ری» قديم يک منطقه کوهستانی را انتخاب نمود و در آنجا مقيم شد.
#۰۰۰۰۰۰;”>«سولقان» (۲)برای سالکان، نامی آشنا است ؛ نامی محبوب و مقدس که هر صوفی مسلکی آنرا شنيده و به آن عشق می ورزد.به نظر من نام اوليه آنجا سالکان بوده است، که به مرورزمان به سلقان وسولقان بدل شده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>نوربخش،آنجا را (که گويا محل مردنِ شاهرخ بود) خود آباد کرد. او از نوروز سال ۸۵۰ (۳) تا آخر عمريعنی سال ۸۶۹ به مدت ۱۹ سال در همين منطقه به سر برده است. جنازه سيّد را در باغ احداثی خودش دفن کرده اند وهم اکنون نيزمزارِ مريدانِ او است.
#۰۰۰۰۰۰;”>تاريخ فوتِ او به استناد نوشته قاضی نورالله شوشتری، پنج شنبه ۱۴ ربيع الاول سال ۸۶۹ بوده است:
#۰۰۰۰۰۰;”>آفتاب اوج دانش نور چشم اهل دين نوربخش جسم و جان آن قهرمان ماءوطين
#۰۰۰۰۰۰;”>سال عمرش بود هفتاد و سه،و سال وفات هشتصد و شصت و نه و ماهش ربيع الاولين
#۰۰۰۰۰۰;”>چارده زان ماه رفته پنجشنبه چاشتگه درگذشت از عالم فانی خصيم الظالمين
#۰۰۰۰۰۰;”>——————————————————-
#۰۰۰۰۰۰;”>۱-مانند صوفی آباد
#۰۰۰۰۰۰;”>۲: سولقان در شمال غربی تهران ،قرار گرفته در سال ۱۳۳۵ دارای ۱۳۹۵ نفر جمعيت بوده است. راهِ اين روستا از طريق کوی کن کشيده شده و در فاصله پنج کيلومتری تهران قرار دارد.
#۰۰۰۰۰۰;”>۳:به استناد گزارش خواندمير،شاهرخ به هنگام رفتن به قلعه طبرک دربامداد روزيکشنبه ۲۵ ذی حجّه سال ۸۵۰ قمری مصادف با نوروز، در شهر ری مرد.
#۰۰۰۰۰۰;”>مزار نوربخش
#۰۰۰۰۰۰;”>از همان ابتدا و اندکی پس از فوت سيّد محمّد،بر آرامگاهش مزار و بقعه ای ساختند. در دوره شاه صفی نوربخش متوفای ۹۶۷ قمری نياز به تعمير و مرمت پيدا کرده بود،شخصی به نام مولا محمد قرشی به دستور شاه صفی ، آنجارامرمت ميکند و لذا پس ازتعمير آن، شاه صفی نامه ای در تهنيت به وی نوشته است (اصل نامه در مجموعه مکاتبات،نسخه ملی ملک موجود است).
#۰۰۰۰۰۰;”>گويا در دوره اقتدار شاه قاسم فيض بخش وارادت شاه سلطان حسين ميرزای بايقرا (۸۷۳_۹۱۱) ساختمان اصلی مزار او ساخته شده است؛ چه آنکه آقای مشتاقعلی نوشته: و حتی سنگ مزارِ سيّدمحمد را ، همين سلطان حسين تهيه کرده بوده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>تخريب عمدی و غصب سولقان
#۰۰۰۰۰۰;”>در قرن سيزده در دوره قاجار،(احتمالاً با تحريک محمد علی کرمانشاهی نويسنده خيراتيّه ؛ همو که به درويش کشی مفت خرانه اعتراف دارد) عده ای از اراذل و اوباش به طمع تصرف املاک سولقان به آنجا حمله کرده و خانه های درويشان را تصرف ،واملاکشان را غصب نموده و مقبره نوربخش را ويران کردند و مردمان اصلی آنجا را رماندند.محسن سعيدزاده نوشته است: من دو سال و اندی در سولقان ساکن بودم تا بفهمم که قضيه از چه قرار بوده، و اينک که اين کتاب را می نويسم، اين موضوع برای من به حقيقت پيوسته است. ساکنان فعلی روستا، هنوز هم غريبه را نميپذيرند!(يادداشتهای سعيدزاده)
#۰۰۰۰۰۰;”>ساختمان جديد
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای حسين حيدر خانی«مشتاقعلی» و جمعی از مريدانِ او، در سال ۱۳۶۳ خورشيدی همت می کنند و بقعه ای از نو بنيان می گذارند. ساختمانِ جديد که(در زمان نوشتن اين مطلب، هنوز کاشی کاری نمای بيرونی آن به پايان نرسيده بود ؛ دارای بقعه ای مجلل و در خورِ شأن نوربخش است .اين بنا، از يک صحن محصور، يک ايوان، يک گنبد و گل دسته کوچک و جايی برای سکونت خادم، يک دستگاه وضوخانه و حمام و ساختمان اصلی حرم تشکيل شده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>داخل حرم کاشی کاری گرديده و در اطراف آن برقسمت بالا،سلسله طريقتی و بر پائين اشعاری به مدح او نوشته اند. در سمت راستِ ورودی ساختمان تابلو شرح حال او؛ هم چنين در مقابل درب ورودی، پيشينه ساختمان ،کاشی کاری گرديده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>اصل مقبره از سنگ و حدود يک متر از زمين ارتفاع دارد. اطراف آن را حصاری از سنگ های مرغوب تشکيل می دهد که در حکم ضريح امّا، روباز است