تکیه گاه زندگی؛تفسیرآیه۲۵۶ سوره البقره

  •              

 

  • «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».
  • تکیه گاه زندگی یعنی چه؟واردمترو شده به قطارسوار شدم وبه محل کارم می آمدم؛وشلوغ بود.میله های وسط را نگرفتم و روی پای خودم ایستادم؛و همیشه کارم این بوده.یاد این نکته افتادم که تکیه گاه در زندگی یعنی چه؟درجواب به خودم گفتم دقیقا مثل شرایط الان تو.تکیه گاه داری اما به آن تکیه نکرده ای.بنابراین هر وقت انسان در زندگی تکیه گاه دارد معنی اش این نیست که تا آخرِ مسیر زندگی یا دریک راه طولانی ازمسیر زندگی، باید به آن تکیه کنی. ولی واقعیّت این است که اکثر آدم  ها تا آخرِ یک مسیر بدان تکیه می کنند وغافل اند که باید روی پای خود بایستند. توجه(یعنی شعور)ندارند که آن تکیه گاه برای این است که هر گاه خواستند بیفتند،بایدآن را بگیرند عده ای از اول تا آخر آن را می گیرند و بعضی دودستی به آن می چسبند.تکیه گاه ما درزندگی به همین شکل است. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ».
  • هرکس درزندگی اش به حقایق ایمان داشته باشد؛وامورجعلی راباورنکند وآنهارا درجای حقیقت ننشاند،دستش رابه یک آویزه ی محکم که هرگزازجای نمیکند،بندکرده وآنرا گرفته است.در این کریمه ی وافی الهدایه،تکیه گاه اصلی زندگی مشخص شده؛هم چنین مشخص شده که کفر به طاغوت عنصرمهم این تکیه گاه است.کسی که طاغوت را قبول دارد،وبه او تکیه میکند،دردریای بیکرانه وپراشتلم وموّاج زندگی دستش را به یک خس وخاش گرفته،وبی شک غرق میشود.وطاغوت نماد یک آمر قانونی بی بنیاد است؛مثل فرعون مصر درعهد موسی.اوازمردم میخواست به اوامرونواهی او ملتزم باشندوحکم های اورا اطاعت کنند.حکم های بی ریشه ای که ازخیال او میتراوید وبا حقیقت زندگی وحقیقت نظام هستی تطابق نداشت.قانون،جعلِ جاعل است؛نه عین واقع.نتیجه اینکه:ازنظر ذهنی ومعنوی تکیه گاه اصلی خدا ونفی طاغوت است.وازنظر عینی تکیه گاه ما آدم های قابل اعتماد هستند.معنی تکیه کردن به آنان،آویزان شدن نیست.روی پای خود ایستادن واطمینان ازوجود تکیه گاه است؛ تااگر ضرورتی اقتضاکرد،تکیه کنند.این اندیشه،متعلق به آدم های رشید است.
  • تکیه گاهی که در زندگی داریم همین گونه است.محکم و استوار سر جای خود قرار دارد که اگر خواستیم بیفتیم به آن تکیه کنیم.واگر ضربه ای خواستیم بخوریم مانع ضربه خوردن ما شود.ومعنی اش این نیست که حتما باید به آن تکیه کنیم و ازآن دست بر نداریم.آن تکیه کردن ها را تکیه کردن های احساسی گویند.فرق حالت حس وحالت عقل اینجا روشن می شودآدم عاقل کنارش ایستاده وتکیه نمی کند.آدم احساسی کنارش ایستاده ودستش را محکم به آن گرفته و از آن جدا نمی شود.آنان که این چنین به دیگران متکی اند،عقلشان عقل خودشان نیست.اگر ازایشان تلاش و فعالیتی ببینید، یقین کنید ازباب ضرورت بوده است.انسان هایی که در زندگی تکیه گاه ماهستند وهمیشه ما را نگه می دارند وحامی ما هستند وما می توانیم به آن ها تکیه کنیم؛انسان های فعّال وپرتلاشی هستند که دربحرانهای زندگی امتحان خودرا پس داده وپا واپس نکشیده اند. وقتی میگوییم باید این رشته ی اعتماد واین زنجیره را داشته باشیم،معنی اش این نیست که همیشه باید بگیریم.مفهوم جمله ی «فقد استمسک بالعروه الوثقی» همین است.هر کسی که خدا را تکیه گاه خود قرار داده به تکیه گاهی محکم  و استوار تکیه کرده؛معنی اش این نیست که همیشه مشغول نمازودعا باشد وروزه بگیرد. اوفکر نکند با این رفتار به خدا تکیه کرده؛ابدا او به خدا تکیه ندارد به همین اعمال تکیه دارد.به قول حافظ:
  • تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافری است—رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی غمی
  •  این حالت حس وعادت  است ولذاو بی عقلی محسوب میشود. معنی تکیه کردن به خدا وتمسک به عروه الوثقی این است که درجا هایی که باید به خدا تکیه کنی به بشروعقل خودت تکیه نکنی.بنابر این استمساک به عروه الوثقی خدا،معنی اش این نیست که دائم آن عروه و دستگیره را سفت گرفته باشی.معنی اش این است که اگر خواستی بیفتی بگیری و گرنه روی پای خود بایستی.اصل این است که ما نیازی به هیچ دستگیره ای نداریم و به هیچ تکیه گاهی،تکیه نمیکنیم.این تکیه کردن ها برای مواقع ضروری است.برای این  است که بدانیم کسی هست که هوای ما را دارد و این کافی است.و هیچ چیز دیگری لازم نیست.باید باوروایمان داشته باشیم ترس را ازخود دور کنیم.با توجه به تمرین ها و تعالیمی که دیده ایم کاری وهدفی را پیش ببریم و آرامش و اعتماد داشته باشیم زیرا می دانیم که خدا  را در دل داریم .