#۰۰۰۰۸۰;”>زندگی نامه سید محسن سعيدزاده،در سال ۱۳۳۷ خورشيدی برابر با ۱۳۷۷ قمری و۱۹۵۸ ميلادی در شهر قاين،از استان خراسان جنوبی (ايران)،متولّد شد.
#۰۰۰۰۰۰;”> تحصيلات ایشان :ليسانس حقوق قضايی.اجتهاد،در تفسير قرآن و حديث،فقه و اصول الفقه.دارایِ گواهی علمی درجه عالی از ۱۵ تن فقيهان،مراجع و مفسران قرآن و حديث حوزه علميه قم.
#۰۰۰۰۰۰;”>ن#۰۰۰۰۰۰;”>امِ برخی از اين پانزده نفر فقيهان،مراجع و مفسران قرآن و حديث حوزه علميه قم #۰۰۰۰۰۰;”>عبارت است از:
- #۰۰۰۰ff;”>آية الله محمد هادی معرفت مدرس فقه و تفسير قرآن.
- #۰۰۰۰ff;”>آية الله حرم پناهی،مدرس فقه و اصول.
- #۰۰۰۰ff;”> آية الله العظمی مدنی تبريزی
- #۰۰۰۰ff;”>مرجع.آية الله العظمی علوی گرگانی.
- #۰۰۰۰ff;”>مرجع.آية الله لاجوردی فقيه مورخ و نسخه شناس ممتاز (کارشناس نسخه های خطی).
- #۰۰۰۰ff;”>آية الله سيد محّمد باقر ابطحی حديث شناس شهير.
- #۰۰۰۰ff;”>آية الله جزايری مدرس فقه.
- #۰۰۰۰ff;”> آية الله کاشانی،مدرس و محقق.
- #۰۰۰۰ff;”>آية الله ده سرخی مدرس و مفسر حديث.
#۰۰۰۰۰۰;”> آقای محسن سعيدزاده، همچنين در رشته های ديگری تحصيل کرده است؛ که عبارت اند از#۰۰۰۰۰۰;”>:
#۰۰۰۰۰۰;”> ۱-ادبيات عرب، زبان عربی
#۰۰۰۰۰۰;”>۲- منطق و فلسفه
#۰۰۰۰۰۰;”> ۳- تاريخ وادبيات فارسی
#۰۰۰۰۰۰;”> ۴- رجال و درايه
#۰۰۰۰۰۰;”> ۵-کلام شيعی از سال۱۳۶۳ در مطبوعات ايران می نويسد.
#۰۰۰۰۰۰;”>رسانه هايی که حاوی مقالات اويند روزنامه اطلاعات سال ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۴٫هفته نامه منشور برادری همين تاريخ.ماهنامه پيام زن۱۳۷۵-۱۳۷۰٫ماهنامه زنان از سال ۱۳۷۱ ،ماهنامه صنايع بهداشتی و آرايشی (سه شماره)، هفته نامه ناظر سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶٫جامعه سالم شماره اسفند ۱۳۷۵ و ارديبهشت ۱۳۷۶٫و..
#۰۰۰۰۰۰;”> هم چنين در روزنامه کيهان، همشهری، ابرار، مفيدنامه (ويژه نامه هزاره شيخ مفيد) و.. مقالاتی از او به چاپ رسيده است.کارنامه مطبوعاتی وی جداگانه تهيه وتدوين گرديده است او به زبان عربی آشنايی دارد (به عربی می نويسد،ترجمه می کند و سخن می گويد)
#۰۰۰۰۰۰;”>در موضوعات زير آثاری تهيه نموده است:
#۰۰۰۰۰۰;”> ۱-شهرنامه نگاری (تاريخ شهر های ايران، دائرة المعارف بزرگ قاين).
#۰۰۰۰۰۰;”> ۲-تاريخ اسلام.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۳-فقه.
#۰۰۰۰۰۰;”>۴-حقوق.
#۰۰۰۰۰۰;”>۵-کلام شيعی.
#۰۰۰۰۰۰;”>۶-حديث شناسی.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۷-تفسير قرآن ( وآيات مربوط به زنان).
#۰۰۰۰۰۰;”>۸-اصول الفقه (مبانی استنباط).
#۰۰۰۰۰۰;”> ۹- ادبيات فارسی.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۱۰#۰۰۰۰۰۰;”>- عرفان .او مبانی فقهی را مورد بازنگری قرار داده و ديدگاههای موجود را متحول نموده است.
#۰۰۰۰۰۰;”>بر اساس ديدگاههای جديد،محصولات فقه مدرن همه برابر و مساوی است و تبعيض جنسيتی در آن راه ندارد.
#۰۰۰۰۰۰;”>استفاده از فقه و علوم انسانی،نوعی نگاه:
از قول ایشان می خوانیم :
#۰۰۰۰۸۰;”>۱-نگاه من اجتماعی بود به اين معنی که من فقه را به عنوان وسيله و ابزاری جهت رفع مشکل مردم به کار می بردم. از نگاه من فقيه نمی توانست نگاه فقهی خود را بدون توجه به زمان و مکان زندگی اش،ابراز دارد.
#۰۰۰۰۸۰;”>زيراکه ديدگاه های اجتماعی فقيه بايد با ديدگاههای فقهی اوهمخوانی داشته باشد.
#۰۰۰۰۸۰;”>به عنوان مثال وقتی فقيه عملاً حاضر نيست دختر ۹ ساله ای را بالغ بداند و نگاه اجتماعی او مثل نگاه ساير مردم است و او نيز از معامله با دختر ۱۰،۹ ساله امتناع دارد،نبايد فتوا به بلوغِ دختر ۹ ساله بدهد.فقيه بايد اولين کسی باشد که به فتوای خود عمل ميکند. نحست او بايد برای خودش فتوا بدهد، وبعد، برای مردم.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۲-من به علوم انسانی از منظر تجربه و رؤيت می نگرم و به قول حضرت علی (ع) خدای نديده را نمی پرستم در فقه نيز دنبال چنين خطی بودم.
#۰۰۰۰۰۰;”>هر چه برای جامعه ما جواب ندهد آن را نمی توانم به پای دين بنويسم و به خدا منسوب کنم.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۳-موضوع و محور بحث های من حقوق انسانها بوده است،بدون آنکه پديده هايی چون دين را دخالت دهم.
#۰۰۰۰۰۰;”>من وقتی از قضاوت زنان بحث کردم اصلاً شرطی به جز دانش و توانايی قضاوت،ذکر نکردم.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۴-برابری زن و مرد و نفی تبعيض و خشونت نسبت به زنان،اصل ديگری بود که در تمام مقاله ها و کتابهای من پايه و مبنا قرار داشته است. خانواده،درس،روزنامه در يک خانواده مذهبی اما،روشنفکر و آزادی خواه رشد کردم .پدر و مادرم هر دو از طرفداران مرحوم دکتر مصدق بودند و هميشه در خانه ما سخن او مطرح بود. چراغ خانه ما هر روز صبح به يادخدا با برنامه کاری مشخص و تلاوت قرآن،روشن می شد و در شب های زمستان گاهی داستان اسکندر و حيدربيگ و..رااز زبان پدر می شنيديم و روزها اشعار فايز و باباطاهر را از زبان مادرم.مادرم گرچه بی سواد اما زنی خوش ذوق و ادب دوست بود.درک اجتماعی بسيار تيز و قدرتمندی داشت.
#۰۰۰۰۰۰;”> پدرم چون خودش در مسلک طلاب زيسته بود با درس خواندنم در حوزه موافق نبود واز صنف روحانیت بد میگفت.ولی پدربزرگم از ولايت خود به سودِ من بهره گرفت و مرا به دست عالم شهر و رئيس حوزه علميه قاين سپرد. دو نوبت مرا از مدرسه اخراج کردند.
#۰۰۰۰۰۰;”>يک نوبت چون زی طلبگی را رعايت نمی کردم و از کلاه و لباسی استفاده می کردم که در ميان طلاب رسم نبود و خلاف عرف شمرده می شد و بار ديگر چون نمی توانستم درسم را ياد بگيرم در اين مدت به کفشدوزی و روزنامه فروشی روی آوردم.
#۰۰۰۰۰۰;”>( و از همين تاريخ تا کنون ارتباط دايمی خود را با جرايد حفظ کرده ام جرايد را هيچ دوره ای از ياد نبردم) بعد از آن يکی از دوستانم به حوزه آمد و استاد به خاطر او درسها را از اول شروع کرد. من نيز با اينکه کتاب درسی آنروزگار حوزه (نصاب الصبيان) و قدری از جامع المقدمات را خوانده بودم، با او از اول شروع کردم [۹-۱۳۴۸] اين بار جدی و با حوصله بيشتر. سال۲-۱۳۵۱ خورشيدی در مشهد درس خواندم.
#۰۰۰۰۰۰;”>محضر استاد شهير شيخ محمد تقی اديب نيشابوری را درک و مدت کوتاهی باب رابع مغنی را نزد وی خواندم.
#۰۰۰۰۰۰;”>شخصی که وی را دکتر حسينی ميگفتند (وهمان سيد علی اندرزگو بود) دراين درس حاضر می شد، وبرای من چهره جالبی داشت .
#۰۰۰۰۰۰;”>وی به رنگ لباس ام که زرد روشن بود، و به پيراهن يقه دارم اعتراض کرد وگفت طلبه نبايد اين جوری لباس بپوشد.
#۰۰۰۰۰۰;”>هم چنين استادی خصوصی داشتيم به نام آقای علوی اهل گناباد و تحصيل کرده نجف اشرف آقای اندرزگو اينجا هم می آمد و با او دوست بود. دوستان درس ما در اين دوره آقای حميد دانشمند،آقای نجفی فرزند يکی از روحانيون تهران ،آقای عادلی از طلاب حسین آباد بيرجند و شخص ديگری به نام آقای معصومی اهل تربت حيدريه و آقای عدالتيان از مشهد، بودند.بخشی از جامع المقدمات،حاشيه ملا عبدالله و سيوطی را نزد آقای علوی خواندم و دوباره به قاين بازگشتم.
#۰۰۰۰۰۰;”> سال۷-۱۳۵۵ در حوزه علميه قم نزد اساتيد مشهور حوزه درس خوانده ام.نام اساتيد من به ترتيبی که در خاطر دارم ( و تقريباً ترتيب حضور من در درسهای آنان است) ،عبارت اند از :
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای باقری اصفهانی، #۰۰۰۰۰۰;”>لمعتين در مسجد عشق علی؛
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای محی الدين فاضل هرندی(که اوائل سالِ۱۳۸۵ درگذشت) رسائل جديده درمسجد امام حسن؛
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای سيد فتّاح هاشمی تبريزی،رسائل جديده در مقبره پروين اعتصامی ودومقبره ديگر واقع در صحن اتابکی؛
#۰۰۰۰۰۰;”> آقای..ستوده،مکاسب شيخ انصاری،دو درس:مکاسب محرمه و بيع، در مسجد امام حسن؛
#۰۰۰۰۰۰;”> آقای اشراقی داماد آیت الله خمينی، مکاسب، در مدرسه امام صادق؛آقای آية الله محمد هادی معرفت،تفسير قرآن، در مدرسه امام صادق ومدرسه عالی؛
#۰۰۰۰۰۰;”> آية الله حاج شيخ محمد فاضل لنکرانی، درس خارج اصول درحسينيه آقای آية الله نجفی مرعشی؛ آية الله ناصر مکارم شيرازی درمسجد اعظم، درس خارج اصول؛
#۰۰۰۰۰۰;”>و شب های پنج شنبه عقايد و معارف درمدرسه اميرالمؤمنين (ع) که خودش ساخته بود.
#۰۰۰۰۰۰;”> آيةاللّه جعفر سبحانی درمحل دار التبليغ اسلامی،#۰۰۰۰۰۰;”> مربوط به آية اللّه سيّد کاظم شريعتمداری، ودر مسجد فاطميه مشهور به مسجد خانم واقع در گذر خان، درس عقايد و معارف اسلامی، ونکاح وطلاق؛ استاد مرتضی مطهری درحسينيه ارک: بينش اسلامی،جامعه و تاريخ؛آقای اسدالله بيات بداية الحکمه در مقبره شيخان.دکتر احمد بهشتی اهل فسا، منظومه سبزواری،زير گنبد مسجد اعظم.
#۰۰۰۰۰۰;”>کتاب و روزنامه سال۱۳۵۰ يا ۱۳۵۱ يک جلد مجله تهيه کرده بودم و مطالب گوناگونی با اسم های مستعار در آن گنجانيده و اسم آن را به عربی «صبّی ما» يا «کودک گمنام» گذاشته بودم.خواننده اين مجله فقط خواهرم بود! در سال۱۳۵۲ کتابی نوشتم که همش رونويسی و اقتباس از کتابهای قصّه و کشکول ها بود. تصميم گرفتم آنرا چاپ کنم؛ به يکی از دوستان خود (آقای محمد حسين پژوهنده،نويسنده و محقق برجسته خراسانی) به لحاظ آنکه از من بزرگتر و آشنا به مسائل نويسندگی و نشر بود، مراجعه کردم و گفتم قصد دارم اين کتاب را چاپ کنم و نمی دانم چه اسمی برای آن انتخاب کنم!
#۰۰۰۰۰۰;”>او کتاب را از من گرفت و همانطور که رسم و عادت او بود و پوست لب پائين خود را می کند،به محتوا ی کتاب خيره شده بود.بعد لبخند زد و قلم را درآورد و روی جلد آن نوشت «با اسلام بهتر آشنا شويم!» کتاب را برای دوستی ديگر که زودتر از من به حوزه مشهد رفته بود فرستادم و گفتم که اين کتاب را ببر به آقای ..ناشر انتشارات ندای اسلام بده تاچاپ کند؛
#۰۰۰۰۰۰;”> وقتی که چاپ شد چند نسخه برای خودت بردار.آن دوست به سفارش من،کتاب را به ناشرياد شده نشان داده بود امّا، ناشر با او بدخلقی کرده ،وی را حسابی عصبانی ساخته بود.
#۰۰۰۰۰۰;”>کتاب را با نامه ای پر از طعنه و تنبک وجک جفنگ بازگردانيد. آن دوست،تا مدت ها مرا مورد تمسخر قرار می داد. تا آنکه مجبور شدم نامه های ارسالی خود را (که درباره کتاب ياد شده به وی نوشته بودم) از او خريداری کنم و از شّر بازخوانی نامه و خنديدن طلّاب در امان باشم! يادی از دوره تحصيل در سال ۱۳۶۹ به منظور فهرست برداری از نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفريه قاين(حوزه علوم دينی) به قاين مسافرت کردم.
#۰۰۰۰۰۰;”>در کتابخانه چشم من به دفتر ثبت کتابهای امانی افتاد و به فهرستی از کتاب های جورواجوری برخوردم که در سالهای ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ به امانت گرفته بودم.اينک برای مزيد فايده نام تعدادی از آنها را(تحت عنوان: چه کتابهايی می خواندم) می آورم آنچه آوردم عين ثبت دفتر بود،از مؤلف کتاب و موضوع آن و ساير مندرجات شناسنامه کتابهاخبری نبود!
#۰۰۰۰۰۰;”>نکته جالب توجه آن است که کتابخانه در ايام نوروز تعطيل نبوده و اين تاريخ ها،سنّت ديرين حوزه ها را نشان می دهد،سنتی که برگزاری نوروز را موافق اسلام نمی بيند.
#۰۰۰۰۰۰;”> نخستين کتابهايی که خريده ام! به غير از کتابهای حوزوی نخستين کتابهايی که خريده ام و هنوز تعدادی از آنها را با تاريخ خريد در دست دارم عبارتند از:
#۰۰۰۰۰۰;”> ۱-راه طی شده،مهندس بازرگان ۱۳۵۲ مشهد از کتاب فروشی اسلامی
#۰۰۰۰۰۰;”> ۲-طهارت،مهندس بازرگان ۱۳۵۲ مشهد از کتاب فروشی اسلامی
#۰۰۰۰۰۰;”> ۳#۰۰۰۰۰۰;”>-نظام حقوق زن در اسلام مرتضی مطهری #۰۰۰۰۰۰;”>۱۳۵۳
#۰۰۰۰۰۰;”>۴-مسأله حجاب مرتضی مطهری ۱۳۵۴ *چه کتابهايی می خواندم دفتر کتابخانه مدرسه جعفريه قاين را که سال۱۳۴۹ خورشيدی توسط آية الله قهستانی تأسيس شد،نگاه کردم در ميانه سالهای ۴-۱۳۵۱ اين کتابها را به امانت گرفته بودم.
#۰۰۰۰۰۰;”> نوای مهر و سبک شعر ( جنگ شعر) ۱۴/۹/۱۳۵۱ ارشاد شيخ مفيد ۳/۱/۱۳۵۲ کشف المراد ارديبهشت ۵۲ لغت عربی به فارسی ۲۰/۲/۱۳۵۲ ج سوم،راهنمای سعادت ۱۰/۲/۱۳۵۲ ج ۴،” ” ” ” ” ” ” ۲۸/۶/۱۳۵۲ و ۳۰/۳/۱۳۵۲ انسان و جهان ۱/۴/۱۳۵۳ رنگارنگ ۱۴/۷/۱۳۵۳ پيغمبر و ياران* نمی دانند چرا؟ ۲/۸/۱۳۵۳ شگفتيهای آفرينش ۱۸/۹/۱۳۵۳ دو جلد دائرة المعارف ۲۶/۹/۱۳۵۳ فرهنگ عميد ۱۴/۱۰/۱۳۵۳ نمونه معارف اسلام ۱۴/۱۲/۱۳۵۳ سوگند مقدس ۱۲/۱۲/۱۳۵۳ عدالت اجتماعی در اسلام ۱۲/۱۲/۱۳۵۳ قصه های استاد ۱/۱/۱۳۵۴ جامعه اسرائيل* صمد جاودانه شد* ۹/۱/۱۳۵۴ پسرک لبو فروش* گفتار ماه جلد اول ۱۲/۱/۱۳۵۴ پرتويی از قرآن ۱۵/۱۲/۱۳۵۴ اسلام و هيأت ۱۷/۱۲/۱۳۵۴ سلافة العصر ۱/۱۲/۱۳۵۴ تفسير رازی ۷/۱۲/۱۳۵۴ اصول کافی ج۲ ۸/۱۱/۱۳۵۴ اصول کافی جلد ۳ ۱۴/۱۱/۱۳۵۴ ارزيابی ارزشها ۱۰/۷/۱۳۵۴ سه تار ۱۱/۶/۱۳۵۴ فاجعه تمدن و رسالت اسلام ۲۱/۱/۱۳۵۴ بانوی کربلا ۸/۶/۱۳۵۴ سالنامه معارف جعفری ۷ ۲/۴/۱۳۵۴ *باورهای دوباره در پاره ای از عقايد دست سوم که به اصول دین وضرورت مذهب ربطی نداشت ولی عوام آنرا مهمتر میپنداشت،وتوسط روحانیون کم سواد تبلیغ میشد؛
#۰۰۰۰۰۰;”> و بسياری از فروع فقهی و شمار کثيری از مضمون های رواياتِ عامه پسند شک کردم و حتی درباره اش مقاله نوشتم و بعد يکی يکی را دوباره مورد تأمل قرار دادم و به آنها ايمان آوردم و اکنون هر چه می گويم يا می نويسم از روی اتقان و ايمان تمامِ من، نسبت به آنها است. باورهای اوليه ام همه آموختنی از محيط،پدر و مادر و يکدست تعبدی بود.باورهای دوباره اما همه بر پايه تحقيق و پژوهش استوار شد ورنگ عقلی گرفت.ومن حالا دين را تجربی باور کرده ام. *شغل ها شغل ها برايم هدف نبودند،طعمه نبودند،ابزار امرار معاش بودند.
#۰۰۰۰۰۰;”>ایشان بر همين اساس شغل های مختلفی را قبول كردند.از مدير كلي گرفته تا باربری با وانت،عملگی ساختمان،سرايداری و نگهبانی و … . محسن سعید زاده می خواست زنده بماند تا فكر كند و بنويسد و با جهل و هوای نفس مخالفت كند.سید محسن سعيدزاده به حدّاقل زندگی اكتفا كرد و قناعت ورزی دنيوی را پلی برای ثروت اندوزی اخروی (معنوی) قرار داد.
#۰۰۰۰۰۰;”> انتخاب اين شغل ها، بر پايه توصيه های دينی صورت پذيرفت.از بالا به پائين و پله به پله.به توصيه پيشوای بر حق خويش عمل کرد.
#۰۰۰۰۰۰;”>امام جعفر صادق گفت: «من لم يستحی من طلب المعاش خفّت مؤنته و نعم اهله» هر کس در راه تحصيل هزينه زندگی،به آفت شرم گرفتار نشود،راه تحصيل هزينه زندگی بر او سبک می شود و خانواده او به آسايش می افتند.(۱) (۱):وسائل الشيعه ج ۱۱ ص ۱۹۱ چاپ تهران (باب ۲۰ از ابواب جهاد النفس شماره ۵ مسلسل ۲۰۳۸۹) انتخاب کارهای سخت *با اين همه تجربه و حالا بعد از ۴۷ سالگی محسن سعيدزاده (زمان نگارش این بیوگرافی) بازهم کارهای سخت را انتخاب می کند و خود را به زحمت می اندازد، طبع او اين است.صبوری و تحمل رنجی که در ذاتش نهفته است، خود به خود او را به انتخاب گزينه های صعب تر می کشاند.
از قول ایشان می خوانیم :
#۰۰۰۰۰۰;”> *در کارگاه خانگی روزهای ۱۳ و ۱۴ مهرماه ۱۳۸۳ در کارگاه خانگی خود سه هزار گيره لباس زدم از قرار هر گيره.. با همسايه،آقای محسن مهرابی(متولد۲/۶/۱۳۳۸) روز۱۲/۷/۱۳۸۳ کارگاه ايجاد کرديم .
#۰۰۰۰۰۰;”>حالاموقتاً کار از بيرون قبول ميکنيم تا زمانی که کار خود ايشان(توليد چراغ راهنمای نيسان) آماده شود.
#۰۰۰۰۰۰;”>اولين کاری که ارجاع شد،توليد۳۷۵۰ گيره لباس بود برای يک توليدی لباس به نام مُدِ برتر! اين دو روز خيلی حال کردم،صفا داشت.
#۰۰۰۰۰۰;”>دلم می خواهد بازهم کارهايی از اين دست را قبول کنم.
#۰۰۰۰۰۰;”>محسن سعيدزاده ، بساط کتاب فروشی در پياده روی خيابان انقلاب ساعت ۳۰/۸ روز دوشنبه۱۰/۱۲/۸۳ برای دومين بار عازم ميدان انقلاب شد تا تعداد ده جلد کتاب را در کنار پياده رو به فروش برساند.
او می گوید:
#۰۰۰۰۰۰;”>همه جا را انداز و ورانداز می کنم و به ساختمان رزمندگان اسلام می رسم از کتاب فروشی موسسه فرهنگی رزمندگان اسلام اجازه می گيرم که در دالانک درب شرقی ساختمان که قفل است، بساط کنم؛با خوشرويی اجازه می دهد و می گويد برو حال کن حاج آقا! حدود دو ساعت آنجا بساط کردم، مشتری پيدا نشد.
#۰۰۰۰۰۰;”>مأمور شهرداری از من خواست که کتابها را جمع کنم او با عجله و تندی به سوی من آمد و کتاب مارکس و مارکسيسم را برداشت و تندی آنرا بر زمين انداخت و به من گفت فوری جمع کن حاج آقا! گفتم چشم و جمع کردم و به خانه آمدم.
#۰۰۰۰۰۰;”>صبح که دوباره می رفتم بساط ام را پهن کنم به علی و مهرناز گفتم چشمم امروز آب نمی خورد ولی من می روم.
#۰۰۰۰۰۰;”> *هيچ اتفاقی نيفتاد! از متروی ميرداماد پياده شدم،مسيرم به سمت صادقيه است.
#۰۰۰۰۰۰;”>از پله ها كه بالا مي آمدم احساس كردم با يك آشنا مواجه مي شوم.چهره يك مرد روحاني ملبس را ديدم،ترديد داشتم،براي نظاره بيشتر به صندليهای سمت چپ رفتم،خودش بود.
#۰۰۰۰۰۰;”>حجه الاسلام و المسلمين محمدی از استان لرستان كه چهار دوره نماينده سلسله و دلفان بود.
#۰۰۰۰۰۰;”>من با وی در معاونت قضايی قوه قضائيه آشنا شده بودم،سال ۱۳۷۶ موقعی كه بخش تحقيقات و پژوهش های قوّه قضائيه راه اندازی شد.
#۰۰۰۰۰۰;”>آقای محمدی اولين مدير آنجا و من از پژوهشگران ايشان بودم. سلام و حال و احوال كردم،با اين قيافه جديد (موهای بلند بر شانه افكنده و ريش خيلي دراز) مرا نشناخت خود را معرفی كردم،احترام كرد.
#۰۰۰۰۰۰;”>به مجرّد اينكه مرا ديد با بيانِ يک مقدمه كوتاه ،گفت: خوش نباشد از تو شمشير آختن بل كه خوش باشد سپر انداختن رو سپر می باش و شمشيری مكن در نبرد روبهان شيری مكن! خوب سپر انداختی! و چند بار اين جمله را تكرار كرد و گفت:من هم خودم را بازنشسته كردم! آقاي محمدی هم به صادقيه می رفت،در قطار كنار هم نشستيم و او سخن می گفت.
#۰۰۰۰۰۰;”>در ايستگاه صادقيه،موقع خداحافظي دستم را گرفت و به گوشه ای برد و گفت:آقا سيّد محسن،هيچ اتفاقی نيفتاده! قرص و محكم باش! تو الحمدلله يك نويسنده ای اهل فكر و قلم،اصلاً نگران نباش،هيچ اتفاقی نيفتاده! آقاي محمدی اين تكيه كلام اخيرش را از داستان اعثم كوفی برداشت كرده بود.
#۰۰۰۰۰۰;”>وی داستان اعثم كوفی را (خلاصه)چنين نقل كرد كه: در دوره متوكّل عباسی مرد بسيار ثروتمندی در نزديكی كوفه زندگی می كرد.او دارای گوسفندان و شتران و باغ و مزرعه انبوه و گسترده ای بود،فرزند و اهل و عيال و خانواده اش،همه دور او جمع بودند.
#۰۰۰۰۰۰;”>روزی در منزل خود نشسته و به دره سر سبز و خرم خود می نگريست،ابر تيره ای بر بلندای كوه ديد،از فرزندان خواست كسی برود و خبرش را بياورد كه آيا اين ابر باردار بار خود را كجا می ريزد؟ كسی نرفت.او با نوه كوچكش از خانه خارج شد. از كنار دره و از ميان سبزه ها و درختان می گذشت،ناگهان متوجه شد سيلی خروشان از بالای دره فرو می آيد خود را به كناری كشيد،اين سيل در چند دقيقه تمام ملك و منزلش را با همه ساكنان و گوسفندان و شترانش را برد! وقتی او به دنبالش نگاه كرد هيچ چيزی جز يك شتر نديد.
#۰۰۰۰۰۰;”>نوه را بر زمين گذاشت تا شتر را بياورد و با شتر به كوفه برود.وقتی برگشت ديد كه گرگ نوه را كشته است،خواست بر شتر سوار شود، شتر او را بر زمين كوبيد،سرش شكست و يك چشم اش هم كور شد.
#۰۰۰۰۰۰;”>اكنون روی زمين مي نشينددقايقی بعد متوجه ورود يك گروه اسب سوار می شود.آنان كارگزاران خليفه بودند،آمدند و او را شناختند،دلشان سوخت و وی را پيش متوكل بردند.متوكل او را دلداری داد ولی او گفت:ای متوكل! هيچ اتفاقی نيفتاده! مزرعه را خودم ايجاد كردم،گوسفند و شتران از زحمت من بدست آمد،فرزندان و نوه ها همه متعلق به خودم بودند،همه اينها رفتند اما من هستم،هيچ اتفاقی نيفتاده اعثم سر جای خود هست!
#۰۰۰۰۰۰;”>شنبه ۱۶/۳/۸۳ انديشه های تحول فقهی از کجا؟
#۰۰۰۰۰۰;”>محصول کارِ فقهی و ابتکاری خودم را درباره رفرم فقهی و تحول در آن از اول سال ۱۳۶۸ به يادگار دارم .
#۰۰۰۰۰۰;”>اين اتفاق وقتی رخ داده است، که من درسهای خارج فقه واصول حوزه علوم دين در شهر قم را به حدّ لازم فراگرفته بودم.
#۰۰۰۰۰۰;”>اين مسأله را در کتاب بزرگان قاين جلد اول که سال ۱۳۶۹ چاپ شده نشان داده ام.۶/۶/۱۳۸۱ *نويسندگی،سبک و سياق سبک و سياق نويسنده،در روند رو به رشد خود از اقتباس و تقليد گذشت وبه قله بلند تحقيق و ابتکار رسيد.
#۰۰۰۰۰۰;”>چنانکه در نوشته های اين نويسنده به اموری برمی خوريد که يا بی سابقه است و يابه ندرت کم سابقه است.اين امور را ذيلاً توضيح می دهم:
#۰۰۰۰۰۰;”> ۱-ترجمه ساده،روشن و عصری از متون عربی با بيان کوتاه
#۰۰۰۰۰۰;”> ۲-واگشايی گره های زنجيره سخن (بازکردن سفسطه ها) که کارِ هر کسی نيست.نويسنده قادر شده بود گره های سخنان و نوشته های سفسطه گران را باز کند.
#۰۰۰۰۰۰;”>۳-تأويل قرآن و روايات،يعنی نفوذ از ظاهر به باطن آنها و واشکافتن متن های مقدس و درآوردن گنج های پنهان و لايه های ناديدنی آن.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۴-انتخاب مثال ها،داستان ها و شعرهای مناسب برای نوشته ها و انتخاب نام،عنوان و تيترهايی که هم جذاب اند و هم به مثابه عکسِ فشرده از همه مطلب آگاهی میدهند .
#۰۰۰۰۰۰;”>۵-اجتماعی نشان دادن مفاهيم والا و ارزشمندی که تا کنون آنها را فقط فردی (شخصی) و اخلاقی نشان داده بودند.و در واقع پرده برداشتن از روی حقايق پوشانده شده ای که مانند پوستين وارونه به تنِ جامعه اسلامی مضحکشده بود!
#۰۰۰۰۰۰;”>۶-توجه دادن خواننده و شنونده به بخشهای کتمان شده دين اسلام و پرهيز دادن آنان از ريا و تظاهر.
#۰۰۰۰۰۰;”>۷-سازگار نشان دادن آموزه های دينی با آموزه های علمی و تجربی بشری و تلاش برای معرفی اساسِ تعاليم دينی و اصول آنها.
#۰۰۰۰۰۰;”> ۸-خوشبين کردن مردم و اميدوار کردن آنان به دين و مأيوس کردن منافقان و رياکاران و روکردن دست شياطينی که در پوستين اسلام،مانند شپش به خوردن آن مشغول بودند.
#۰۰۰۰۰۰;”>*سبک نگارنده تجربه و افق وسيع ديدگاه فکری ام به من آموخت که در نگارش سبک خاصی پيدا کنم.
#۰۰۰۰۰۰;”>۱-من مذهبی بودم ولی فرا مذهبی می نوشتم و مخاطبان خودم را همه مردم و بدون توجه به مذهب قرار می دادم و من شيعه بودم ولی همه مسلمانان را مخاطب خود می ديدم
#۰۰۰۰۰۰;”> ۲-من ايرانی بودم ولی برای همه مردم دنيا حرف می زدم،يعنی مخاطبان خودم را در خارج از کشورم نيز،مّد نظر قرار می دادم
#۰۰۰۰۰۰;”>۳-من در دوره خاصی از زمان می نوشتم (آخر قرن بيست و اوائل قرن بيست و يکم ميلادی،آغاز قرن پانزدهم هجری قمری..) ولی برای زمان های آينده نيز حرف زده ام.گمانم اين بوده که کتابم می ماند و برای آيندگان بيشتر حرف دارم. حتی به اين فکر افتادم که فقط برای مخاطبان قرن آينده کتاب ها و نوشته هايم ،پاورقی بدهم و اصطلاحات عصر خودم را شرح کنم که محتاج مراجعه به مصادرديگر نباشند. *تابلوها؛ پر رنگ ميشود از دوره نوجوانی و آغاز تحصيل در حوزه علميه قاين،تابلوهای زيبايی جلوی چشمان ام،خودنمايی می کرد.در جاده های پر پيچ و خم زندگی،بيشتر اوقات چشم ام به اين تابلوها می خورد ؛اين تابلوها کم کم پررنگ می شدند،اين بالندگی، تا بعد از چهل سالگی که معنا و مفهوم آنها را_به درستی_ دريافت کردم، ادامه داشت.
#۰۰۰۰۰۰;”>محسن سعيدزاده حالا برای اطلاع شما به تعدادی از اين تابلوها اشاره می کند:
#۰۰۰۰۰۰;”>۱-تيغ تيزی گر به دستت داد چرخ روزگار هر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی(۱) اين شعر روی سپر کاميونت شورلت مرحوم سيد محمد ايوبی نوشته شده بود و من سالهای۶-۱۳۴۵ آنرا حفظ کردم
#۰۰۰۰۰۰;”>۲-اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت ندانی(۲) تابلوی ديگری که از همان نوجوانی جلوی ديدگان ام بود، همين بيت بود .يکی از طلبه های علوم دينی برای تمرين منبر می خواند و من حفظ کردم.او به تقليد از..می گفت: اگر لذّت ترکِ لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت ندانی و من اين دستور شيرين را -حتی المقدور- به ويژه درباره لذّتِ خوردن و آشاميدن، به اجرا در آوردم و حال کردم. حدود سال۲-۱۳۵۱ ۳-جمله کوتاه موتوا قبل ان تموتوا(۳) که اين سخن زيبا را دوست ديگرم جناب آقای سيد احمد مرتضوی مقدم قاينی زياد تکرار می کرد،حدود سال های ۳-۱۳۵۲ ۴-و جمله زيبای ديگری از همان دوست:حاسبوا قبل ان تحاسبوا(۴) ۵-جمله ای که سال ۱۳۴۹ در اول جامع المقدمات خوانده ام:اول العلم معرفة الجبّار و آخر العلم تفويض الامر اليه (۵) ۶-حسنات الابرار سيئات المقربين(۶) اين جمله را از استادم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد علی فقيه قاينی به يادگار دارم.سالهای۴-۱۳۵۳٫استاد، اين جمله را زياد تکرار می کرد و برای تفسيرش از من و آقا.. و آقا شيخ علی رجب پور کمک می خواست.معلوم بود که درين مورد مطالعه هم کرده بود ولی نمی توانست معنی آنرا بفهمد من اين جمله را به خاطر سپردم و الحمدلله معنايش را فهميدم. کلامِ شيعی اين قاعده را از عرفان به اين سو می آورد تا برای پيروان خود،روايت های متضاد عصمت و علم امام را توجيه کند.در حالی که اين قاعده در کلام بی ريخت و بی معنا می شود.قاعده ياد شده يک قاعده عرفانی است و فقط در عرفان کاربرد دارد. .
#۰۰۰۰۰۰;”> ۳-رفتار کريمانه می گويند کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد.درست همين طور است که می گويند.اردی بهشت۱۳۶۲ به عنوان رئيس کيفری يک استان کرمانشاه (دادگاه جنايی) تعيين و عازم اين شهر شدم،پس از چند روز اقامت در کرمانشاه،قصد عزيمت به قم داشتم.به ميدان آزادی کرمانشاه رفتم،اتوبوس به مقصد قم نبود،سواری ها نيز همه به تهران می رفتند.مردی بلند قامت و ميانسال به من گفت قم می برمت،سوار شدم،به ساوه که رسيديم راه قم و تهران از هم جدا می شد.اوکه به غير از من چند نفر مسافر تهران سوار کرده بود،و حالا سخت اش بود ۱۵۰ کيلومتر راه خودرا طولانی کند.به همين خاطر مرا در کمربندی ساوه پياده کرد و رفتار کلامی خشنی از خود بروز داد.به شهر ساوه رفتم و از آنجا به قم.چيزی نگذشت اين مرد تصادف کرد و پرونده اش به شعبه من آمد،او را که ديدم گفتم يادت هست مرا در بيابان ساوه پياده کردی؟بيچاره حسابی ترسيده بود! من امّا اصلاً به رفتار سابق او توجه نکردم و حکم خود را کاملاً قانونی و با ملاحظه تخفيف،صادر کردم.
#۰۰۰۰۰۰;”>*کيفيت آموزش همه نااميد بودند،به جز خودم.اساتيد من در حوزه علميه قاين،ناظم مدرسه و دوستان و هم کلاسان (هم مباحثه ای هايم) هيچ يک باور نداشتند که من قادر شوم دروس حوزه قديم (تعاليم سازمان صنفی روحانيت مسلمانان شيعه ايرانی) را ياد بگيرم.بارها اساتيدم گفتند:همه اين طلّاب، چيزی می فهمند و به جايی می رسند،به غير از اين! و چندبار مرا از مدرسه اخراج کردند.پشت کار و حس کنجکاوی مرا به مدرسه بر می گرداند.آخرين بار که اخراج شدم، مرحوم آية الله سيد معصوم قهستانی رئيس حوزه از من شفاعت کرد.
#۰۰۰۰۰۰;”>او با پدربزرگ من نسبت فاميلی نزديک داشت،سفارش شده بودم،يا به احترام اين نسبت،مورد لطف آية الله قرار گرفتم.با اين حمايت به راه افتادم.گمان کنم که او درد مرا فهميده و لحظاتی درباره من انديشيده و متوجه شده بود که من با سايرين فرق دارم.آنها حفظ می کنند و من می خواهم بفهمم! واقعاً همين طور بود،من می خواستم بدانم چه می گويند و چرا می گويند واين همه «قيل وقال۱ »به چه دردی می خورد؟من قادر نمی شدم جملات نامفهوم را مثل ساير طلبه ها حفظ کنم، تا مطلبی را نمی فهميدم (ولو فهم سطحی)حفظ ام نمی شد. ___ ۱-«قيل» نظريه ای که نظر پرداز آن معرفی نمی شود.
#۰۰۰۰۰۰;”> و«قال» نظر گوينده ای که شناخته شده، است. کارهای ابتکاری محتوا را فدای خصلت های شخص خودم کرده ام.من می توانم به عنوان اولين.. تئوريهايی به دست دهم و منتشر کنم اما صبر می کنم تا پخته شود ويک نفر ديگر وارد ميدان گردد.از او درس بگيرم و نوشته ام را کامل کنم و به عيب کارم پی ببرم. هم اکنون نوشته های بسياری دارم که آماده چاپ است ولی به فکر عنوان کردنِ خودم نيستم،به فکر فربه کردن انديشه هايم هستم.۳۰/۱/۱۳۷۶